بچهها حتي آن وقت كه دندان درنياوردهاند و توان حرف زدن ندارند، قدرت درك دارند و هر حركت و كلام بزرگترها را به خاطر ميسپارند و در موقع لزوم آن را تكرار ميكنند.
پس چه بهتر كه از اين قابليت كودك استفاده كنيم و او را از آغازين لحظاتي كه مفاهيم را درك كرد با اخلاق و قانونمداري آشنا كنيم.
بزرگترهايي كه به رشد ويژگيهاي اخلاقي در كودكشان تاكيد دارند، البته خودشان بايد انسانهايي اخلاقمدار باشند، چون حرف رطب خوردهاي كه منع رطب كند به گوش هيچ شنوندهاي خوش نميآيد.
البته پدر و مادرهاي آدابدان نيز براي اينكه آداب زندگي را به كودك ياد بدهند، بايد اصول آموختن را بلد باشند و مستقيم و غيرمستقيم، كاري كنند كه انسان كوچك خانهشان اخلاق را مثل عروسك محبوبش در آغوش بگيرد و از خود جدا نكند.
براي شروع كار بايد پدر و مادر خودشان را به پرورش اخلاق در كودك متعهد كنند، يعني به خود قول بدهند براي رشد اخلاقيات در كودك و دور نگه داشتن او از انجام كارهاي زشت با تمام توان تلاش كنند و تا رسيدن به هدف دست از تلاش برندارند.
دومين گام پس از متعهد شدن، تبديل خود به الگويي نمونه در اخلاقيات است يعني تبديل شدن به پدر و مادر يا بزرگتري كه پايبندي به اخلاق آنقدر در او قوي است كه حتي در سختترين شرايط نيز اخلاق و وجدان را زير پا نميگذارد.
چنين افرادي بهترين الگو براي كودكانند و بايد مطمئن باشند كه پايبنديشان به قانون بشدت روي بچهها اثر ميگذارد البته همه بزرگترها اينچنين نيستند و نميتوانند اينگونه باشند، چون تنها كساني تا اين حد به اخلاقيات پايبندند كه پيش از آن تكليف خود را با باورهايشان روشن كردهاند.
در واقع پيش از آنكه كسي بتواند كودكي با اخلاق تربيت كند بايد درباره چيزهايي كه به آن باور دارد، خوب فكر كند و ارزشهايي را كه به آن متعهد است صادقانه تحليل كند و آنگاه درباره روش اجراي آنها در زندگي تصميم بگيرد. اگر فردي به اين مرحله از رشد اخلاقي رسيد آنگاه اگر به طور منظم درباره باورهاي اخلاقياش با كودك صحبت كند و نظراتش را با او در ميان بگذارد، سومين گام براي تربيت فرزندي اخلاقمدار را برداشته است.
بهترين لحظههاي آموزش هم غيرمنتظره اتفاق ميافتد و شايد از قبل نتوان انتظارش را كشيد. براي همين به محض ايجاد فرصت بايد به كودك كمك كرد تا باورهاي اخلاقياش استوار شود و فكري جز انجام كارهاي اخلاقي در سر نپروراند.
كودكي كه قرار است اخلاقمدار بار بيايد، بايد انضباط نيز در زندگياش در جريان باشد، انضباط نيز فقط وقتي جزئي از زندگي آدمها ميشود كه از كودكي بياموزد كه رفتارهاي نادرست كدام است و كدام رفتارها نياز به اصلاح و تصحيح دارد.
تقويت اين قوه تشخيص به عهده بزرگترهاست؛ آنها ميتوانند درباره رفتارهاي كودك از او سوال كنند و وقتي او بدون ترس به سوالات پاسخ داد نظرشان را درباره رفتارهاي او توضيح دهند و بگويند كه انتظار چه قبيل رفتارهايي را از او دارند.
اين همان مرحله از مراحل رشد اخلاقيات در كودك است كه در آن بايد بزرگترهايي كه براي آموزش اخلاق به كودك وقت صرف كردهاند، حالا از او توقع رفتارهاي اخلاقي داشته باشند. وقتي پدر و مادر و اطرافيان از كودكي بخواهند رفتاري درست و اخلاقي داشته باشد اين توقع و انتظار به الگويي استاندارد براي كودك تبديل ميشود كه هميشه بايد بر مدار آن حركت كند.
اما كودك نيز احتمال اشتباه دارد. او نيز مثل همه بزرگترها گاهي ممكن است خواسته يا ناخواسته پايش بلغزد و از مدار اخلاقگرايي خارج شود.
در اين لحظات نبايد او را تنها گذاشت بلكه بايد بيشتر از هميشه در كنار او بود و كاري كرد تا رفتارش اصلاح شود.
نسخه روانشناسان در اين مواقع اين است كه پدر و مادر به جاي توبيخ و توهين، تاثير رفتار كودك بر زندگي ديگران را برايش توضيح دهند و بگويند كه خطاي به ظاهر كوچك او تا چه حد ديگران را ناراحت ميكند و تا چه اندازه زندگي را بر آنها تلخ ميكند.
براي حذف كارهاي غيراخلاقي ميتوان از روشي ديگر نيز استفاده كرد، يعني ميتوان كودك را در مسيري قرار داد كه دائم در حال انجام كارهاي اخلاقي باشد و تاثير رفتارهاي خوبش را بر حالات و رفتارهاي اطرافيان مشاهده كند.
وقتي كودكي ببيند مثلا مهرباني و وفاي به عهدش چقدر ميتواند ديگران را خوشحال كند، اين عامل، به انگيزهاي قوي مبدل ميشود كه بار ديگر كارهاي خوب انجام دهد.
البته تقويت انگيزههاي دروني به مشوقهاي بيروني نيز نياز دارد، يعني اينكه كودكي كاري خوب انجام دهد و اطرافيان بياعتنا از كنار آن بگذرند، پاي او در ادامه اين راه سست ميشود، براي همين است كه رمز موفقيت والدين در پرورش كودكان اخلاقمدار اين است كه هميشه رفتارهاي اخلاقي آنها را تقويت كنند و به آنها بابت انجام كارهاي خوب، پاداش بدهند.
اما اين پاداشها و تشويقها به برداشتن يك گام مهم ديگر هم نياز دارد و آن ثبت يك قانون طلايي در خانه و در ذهن كودك است.
كودكي كه در محيط خانواده ياد بگيرد همواره با ديگران آنگونه رفتار كند كه دلش ميخواهد ديگران با او رفتار كنند، پيش از انجام هر عملي بسرعت از خود ميپرسد آيا دوست دارم ديگران با من اينگونه رفتار كنند؟ و بديهي است كودكي كه اخلاق در وجودش نهادينه شده باشد، به محض اينكه به خود پاسخ دهد اين عمل، او را ناراحت ميكند، هرگز چنين عمل ناراحتكنندهاي را در قبال ديگران انجام نخواهد داد.