بابای تو چكاره است؟»، «كجا كار میكنه؟»، «راستی چرا تو هیچ وقت از شغل پدرت حرف نمیزنی؟» و...
شاید تعجب كنید اگر بگوییم جواب دادن به این سوالات ساده برای خیلی از دانشآموزان مقاطع ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان بسیار سختتر از آن چیزی است كه فكر میكنیم.
كافی است دانشآموز باشی و شغل پدرت نظافت كوچهها و خیابانهای شهر باشد، آن وقت اگر با جمع دوستانت در حیاط مدرسه نشسته باشید و از شما بپرسند «شغل پدرت چیست؟» جواب دادن به این سوال بظاهر ساده، از پاسخ به هر سوال پیچیده ریاضی و فیزیك و شیمی هم سختتر میشود.
تعداد این بچهها هم كم نیست. معلوم است صدها هزار كودك و نوجوان دانشآموز در مدرسههای ایران درس میخوانند كه پدر و مادرشان نه دكتر هستند و نه مهندس. شاید پدر هر كدام از این بچهها در گوشهای از ایران پهناور، آبدارچی یك شركت خدماتی باشد یا در كارگاه آجرپزی كار كند یا این كه در كارگاههای ساختمانی عرق بریزد و ماسهها را بار بزند.
طبیعی است همه این شغلها كه نام بردیم، شریف و محترم هستند و جامعه به همه این مشاغل سخت و پرزحمت نیاز دارد؛ اما وقتی دانشآموز از گفتن شغل والدینش خجالت میكشد، در آن صورت است كه باید به فكر فرو برویم و از خود بپرسیم این ناهنجاری اجتماعی چگونه از دل جامعه ما متولد شده است و از همه مهمتر این كه باید برای مبارزه با این فرهنگ غلط، چه كارهایی انجام دهیم.
پیامدهای تحقیر مشاغل در جامعه
اگر كودكان به سیستمی عادت كنند كه حتی به شغلها هم از یك تا 20 نمره بدهند، در آن شرایط خیلی سخت است كه همین كودكان در بزرگسالی برای شغلهایی كه از نظر آنها نمرات زیر 10 میگیرند، احترام و ارزش قائل شوند.
گرچه خجالت كشیدن از معرفی شغل والدین خیلی هم به سن و سال ربط ندارد، اما این مشكل برای كودكان و نوجوانان كه در سنین حساستری هستند، مشكلات و تبعات بیشتری ایجاد میكند
كودك و نوجوانی كه تقریبا نیمی از ساعات روز را در مدرسه و در جمع همسن و سالهایش میگذراند، برایش مهم است كه در جمع دوستان مدرسهایاش تحقیر نشود یا حداقل او را به خاطر شغل پدر و مادرش دست نیندازند.
طبیعی است آرامش روانی دانشآموزان تاثیر مستقیمی بر نتایج درسی كودكان میگذارد و درواقع، دانشآموزی كه از آرامش فكری بیشتری برخوردار است و شادتر زندگی میكند، توان و پتانسیلش برای درس خواندن از دانشآموز افسرده و گوشهگیر به مراتب بالاتر خواهد بود.
اما تصور كنید وقتی دانشآموزی به خاطر شغل والدینش مورد تمسخر قرار بگیرد یا حتی مجبور شود با همكلاسیهایش گلاویز شود و دعوا كند، نتایج درسیاش هم درخشان نخواهد بود.
در حقیقت، یكی از بزرگترین آفتهای این فرهنگ غلط، افت روحی و تحصیلی دانشآموزانی است كه از بازگو كردن حرفه پدر و مادرشان اجتناب میكنند.
خطر بعدی كه این فرهنگ نادرست به بار میآورد، ادامه همین نوع نگاه به مشاغل در دوران بزرگسالی است؛ یعنی كودكی كه برایش شغلها سیاه و سفید تعریف شده است، نمیتواند در آینده به مشاغل با دید بیطرف و خاكستری نگاه كند و البته بعید نیست این چرخه دوباره تكرار شود و همین نگاه نادرست به مشاغل مختلف، نسل به نسل به فرزندانمان منتقل شود.
كودكان و نوجوانان بسیاری از گفتن شغل والدینشان خجالت میكشند كه باید این فرهنگ غلط را اصلاح كنیم
نباید از یاد ببریم اگر جامعه به سمتی پیش برود كه برای یكسری شغلها، اهمیت بالا و در نتیجه حقوق و دستمزد بالا قائل شود و برای گروهی دیگر، منزلت و حقوقی پایینتر در نتیجه نهتنها عدالت شغلی در جامعه كمرنگ میشود، بلكه حتی احتمال دارد دیگر هیچ كسی حاضر نشود خیلی از شغلها را انتخاب كند.
یعنی فرض كنید در حالی كه جامعه بشدت به وجود یك شغل یدی نیاز داشته باشد، اما به دلیل نوع نگاههای منفی به آن پیشه، یكسری شغلها روی زمین بماند و مشكلی به مشكلات شهر اضافه شود.
ابتدا از خودمان شروع كنیم
همه میدانیم هر كودكی كه به دنیا میآید، مثل یك لوح سفید، معصوم و بیگناه است، البته هم معصوم و هم آموزشپذیر.
یعنی مثلا یك كودك 7 ساله در صورتی كه از بزرگترها و جامعه تقلید نكند، تفاوتی بین شأن و منزلت دو شغل متفاوت قائل نیست، اما اگر ما بزرگترها به كودك این آموزشهای غلط را منتقل كردیم كه شغل خوب و شغل بد وجود دارد؛ در آن صورت طبیعی است كه كودك نیز پیرو همین نوع نگاه ما به مشاغل میشود.
در واقع باید برای اصلاح این فرهنگ نادرست مثل همیشه از خودمان شروع كنیم. یعنی اولا باید واقعا و بیتعارف در ذهن خودمان اصطلاحات نادرستی مثل شغل باكلاس و شغل بیكلاس را حذف كنیم و وقتی خودمان این موضوع انسانی را با دید باز و با روشنبینی پذیرفتیم، آنگاه انتقال این فرهنگ شایسته به فرزندانمان نیز بسیار راحتتر خواهد بود.
فرهنگسازی در سنین پایه
باید در همین سنین پایه به كودك بیاموزیم جامعه به همه شغلها نیاز دارد. در واقع باید با همان زبان ساده و كودكانه به فرزندانمان یاد دهیم هر شغلی در جامعه، مشكلی از مشكلات ما را حل میكند و در نتیجه هیچ شغلی بهتر یا بدتر از شغل دیگر نیست.
برای این كار میتوانیم با آوردن مثالهایی با زبان كودكانه، نونهالان را از اهمیت مشاغل مختلف آگاه كرد.مثلا با گفتن این جملات كه «اگر مریض شویم باید به دكتر برویم و اگر كفشهایمان خراب شد باید به كفاشی برویم، پس هم دكتر و هم كفاش به ما كمك میكنند تا راحتتر زندگی كنیم» به كودك یاد میدهیم هم دكتر و هم كفاش به ما كمك میكنند تا راحتتر زندگی كنیم و با اینگونه مثالها میتوانیم كودك را طوری آموزش دهیم كه نهتنها هیچ شغلی را مسخره نكند، بلكه به همه مشاغل احترام بگذارد و به نوعی قدردان زحمات همه كارگران، كارمندان و كشاورزان باشد.
اگر كودكی در مدرسه به شغل پدر یا مادرش به اصطلاح پز میدهد، ریشه این رفتار را هم باز باید در نوع آموزش و تربیت كودك در سنین پایه جستجو كرد
از آن طرف بام نیفتیم
همانطور كه باید با آموزش و فرهنگسازی، شرایطی را در مدارس و محلهها به وجود آوریم كه در آن هیچ كودك و نوجوانی از شغل والدینش خجالت زده و شرمنده نشود، باید نسبت به كودكانی هم كه با اسم و عنوان شغل پدر و مادرشان به دیگر هم سن و سالهایشان فخر میفروشند، حساس باشیم.
اگر كودكی در مدرسه به شغل پدر یا مادرش به اصطلاح پز میدهد، ریشه این رفتار را هم باز باید در نوع آموزش و تربیت كودك در سنین پایه جستجو كرد. اتفاقا توقع جامعه از شهروندی كه در محل كارش یك پزشك متخصص و در چارچوب خانواده یك پدر یا مادر دلسوز است، این است كه این گروه از والدین، احترام به همه مشاغل را خیلی راحتتر و علمیتر به فرزندانشان بیاموزند.
ذكر دوباره این نكته نیز در اینجا ضروری است كه كودك از بدو تولد، همچون لوح سفیدی است كه آموزشپذیر بوده و وظیفه اینگونه والدین این است كه در صورتی كه احساس كردند فرزندشان به شغل پدر و مادرش فخر میفروشد، او را به زبان سادهتری نسبت به نسبیت ارزشهای شغلی آگاه سازند و به او بیاموزند (و اگر آموختهاند دوباره یادآوری كنند) كه شغل آبرومند و شغل غیرآبرومند در جامعه وجود ندارد و هر حرفه و پیشهای كه به مردم خدمترسانی كند، قابل احترام و ارزشمند است.
البته بدیهی است در صورتی كه والدین نسبت به اینگونه رفتارهای كودكانشان بیتوجه باشند و به اینگونه فخرفروشیهای فرزندانشان اهمیت ندهند، احتمال دارد رفتهرفته چنین كودكی از جمع همسالان خود طرد شود و در چنین شرایطی، اصلاح این وضعیت برای خود كودك و والدینش دشوار خواهد بود.