ترس ، ناشی از صدای مهیب است . خشم ، مربوط به ممانعت از اعمال کودک است و عشق ، نتیجه ی نوازش و ابراز محبت می باشد .
به باور اندیشمندان ، به جز این سه عاطفه که عواطف طبیعی بشر هستند ، سایر عواطف از طریق یادگیری به وجود می آیند .
پاسخ های عاطفی کودکان ، اگر موثر واقع می شود ، ادامه می یابد و در غیر این صورت به فراموشی سپرده می شود . اولین پاسخ های عاطفی کودکان ، پاسخ هایی است مبهم و بی هدف که به مرور زمان و برحسب تجربه های کودک ، شکل های خاصی پیدا می کند و در نهایت به عنوان ویژگی خاص وی شناخته می شود.
زمانی که پاسخ های آرام کودک نتواند منجر به ارضای نیازهای وی شود ، او به رفتارهای خود شدت بیشتری می بخشد و سعی می کند که از تغییر حالات چهره ، لگد زدن ، گریه کردن با صدای بلند و یا حبس نفس در سینه ، دیگران را متوجه خود نماید .
خشم کودک نیز در ابتدا به صورت مستقیم ابراز نمی گردد ، اما بعد از سال اول ، مقاومت عاطفی در کودک ایجاد می شود که منجر به بروز پاسخ هایی چون گاز گرفتن ، لگد زدن و سیلی زدن به دیگران می گردد که می توان آن ها را ناشی از خشم دانست . سرانجام ، این گونه رفتارهای کلی برای ابراز خشم نیز جای خود را به حرکات اختصاصی دست ها و پاها می دهد .
افزایش سن ، تغییراتی را در رفتارهای عاطفی کودکان به وجود می آورد. در آخر سال اول زندگی ، حسادت ، محبت ، خوشحالی ، تعجب ، شرم و تنفر در کودکان دیده می شود . افزایش سن ، نه تنها در تعداد عواطف آنان تغییراتی ایجاد می کند ، بلکه منجر به ایجاد تفاوت هایی در تعداد دفعات و حالت هایی می شود که سبب بروز رفتارهای عاطفی می شود .
همان طور که در ابتدای مقاله اشاره شد ، ایجاد تعادل در رفتارهای عاطفی ، یکی از اهداف مهم رشد عاطفی کودکان است . این امر مستلزم این است که آنان در عین برخورداری از احساس اعتماد به نفس ، تبدیل به افرادی مغرور و متکبر نشوند و یا دائما دیگران را برای شکست های خود ، مورد سرزنش قرار ندهند . ترس های خود را بشناسند و با آن ها مقابله کنند و خشم خود را نیز در مواقع ضروری کنترل نمایند .
ویژگی های متمایزکننده ی کودکان از دیگران ، تقریبا از 10 ماهگی به بعد در آنان ظاهر می شود . هر کودکی ، شیوه های خاص خود را برای ابراز وجود دارد و هرگاه کشف کند که یک شیوه ی خاص بیشتر او را نُقل مجلس می کند ، بیشتر آن را تکرار خواهد کرد .
حال در ادامه ی مقاله ، نکاتی را مورد بررسی قرار می دهیم که با عواطف کودکان رابطه ی مستقیمی دارد:
بیشتر کودکان 2 ساله با یکی از والدین رابطه ی بهتری دارند و در طول این مرحله از یکی از آنان کمک بیشتری می خواهند . نتیجه این امر این خواهد بود که از یک سو ، برآوردن تمامی نیازهای کودک توسط یکی از والدین او را خسته می کند و از سوی دیگر، ممکن است در والد دیگر این احساس را به وجود آورد که از رابطه کنار گذاشته شده است .
هرگونه تغییر در اوضاع و احوال جاری مانند پوشیدن لباس ، پایان دادن به بازی و یا رفتن به رختخواب کودک را ناراحت می کند و ممکن است داد و فریاد راه انداخته و یا رفتارهای پرخاشگرانه مانند هل دادن یا لگد زدن نشان دهد . کژ خلقی های ناشی از محرومیت در 2 تا3 سالگی به اوج خود می رسد
کودک، در این هنگام ، خیلی علاقه مند به مالکیت است و ممکن است به خواهر یا برادر خود بگوید که « تو نباید با او صحبت کنی ، او پدر من است ». او می خواهد مستقل باشد اما هنوز قدری وابسته است . سعی دارد خیلی از کارها را به تنهایی انجام دهد اما هنوز نیازمند به کمک است . در برابر کمک مقاومت می کند زیرا سعی دارد تا آن جا که ممکن است هر کاری را خودش انجام دهد و دست آخر از دیگران کمک بگیرد . در هنگام انجام کارها نیز تغییرات عاطفی زیادی را تجربه می کند .
گاه هیجان زده می شود و بعد از انجام یک فعالیت مثلا پوشیدن کفشش برای خود دست می زند و شادی می کند و گاه به زمین می افتد و از این که نتوانسته زیپ شلوار خود را ببندد ، گریه سر می دهد و هنگامی که می خواهند کمکش کنند جیغ می زند که « نه! نه! خودم ، خودم !» . او می خواهد که هر کاری را خودش انجام دهد .
هرگونه تغییر در اوضاع و احوال جاری مانند پوشیدن لباس ، پایان دادن به بازی و یا رفتن به رختخواب کودک را ناراحت می کند و ممکن است داد و فریاد راه انداخته و یا رفتارهای پرخاشگرانه مانند هل دادن یا لگد زدن نشان دهد . کژ خلقی های ناشی از محرومیت در 2 تا3 سالگی به اوج خود می رسد .
در اغلب کودکانی که در حال گذشتن از دوره وابستگی کودکانه به استقلال دوره بعدی هستند ، پرخاشگری دیده می شود . کودک در این زمان علاقه مند است که به روش خود هر کاری را انجام دهد و دلیلی نمی بیند که والدینش آن را نپسندند.
"منفی گرایی " ، ویژگی یک کودک طبیعی در فاصله سنی 15ماهگی تا 3 سالگی و یا حتی بیشتر است. کودکان در این سن ناسازگارند و به نظر می رسد که از انجام آن چه مخالف با خواسته های بزرگسالان است لذت می برند . هرگاه مادر بخواهد کودکی را به بالا ببرد او به پایین می رود و اگر وی را به سمت راست بچرخاند او به سمت چپ می چرخد . خلاصه ، به هر شکل ، سعی در اعمال قدرت برمحیط خود دارد و از این رو اشتباه است که مادر بخواهد همواره با کودک بجنگد زیرا تقریبا همیشه برنده اوست. به همین دلیل است که نباید جز در آنچه اصول است با وی مخالفت کرد زیرا وی برای ابراز شخصیت خود ، به هرگونه رفتار یا حیله ای متوسل خواهد شد .
در حدود 3- 4 سالگی ، علایمی از عدم خود محوری نیز در وی دیده می شود . این موضوع که کودک بفهمد که او تنها کسی نیست که باید مورد توجه قرار گیرد و دیگران نیز همانند او مهمند ، نیاز به وقت دارد . ممکن است والدین برای این که در برابر کودک کم نیاورند ، به وی بی توجهی کنند و یا این که به خرد کردن شخصیتش بپردازند . اما، باید بدانند که تشخص طلبی کودک ، امری ضروری برای رشد و تربیت اوست و وی بعدا دیگر خواهی را نیز یاد خواهد گرفت . آنچه هم اکنون او را بیشتر از هر چیز دیگری کمک می کند اهمیت دادن به استقلال او و تشویق و ترغیب آن است .
مقاومت کودک ، همواره از روی میل و اراده نیست ؛ بلکه دلایل دیگری نیز وجود دارد . دلیلی مثل عدم درک زمان . از نظر کودک ، ساعت ، تنها یک اسباب بازی است و زمان برایش معنایی ندارد . او نمی داند که چرا باید بازی خود را که از آن لذت می برد رها کند و چرا والدین چنین چیزی را از او می خواهند .
اغلب والدین ، دلیلی برای اصرار خود در انجام یا عدم انجام یک فعالیت ندارند و هرگاه داشته باشند نیز کودک آن ر ا درک نمی کند .
ترسیم خط مشخصی بین منفی گرایی طبیعی و غیر طبیعی کودک امری دشوار است. تنها می شود گفت که گرسنگی ، تشنگی ، خستگی ، ناامنی و حسادت ، آن را بدتر می کند . همین طور است سخت گیری ، کمال گرایی ، انتقادهای مداوم و یا داشتن انتظارهای بیش از حد سن کودک از وی .
منفی گرایی بخشی از جریان طبیعی رشد کودک است و برخی از کودکان نیز به لحاظ ساختار ویژه شخصیتی خود ، آن را بیشتر از دیگران نشان می دهند .
جدایی از مادر و قرار گرفتن در کنار یک فرد آشنای دیگر ، از سن 3 سالگی به بعد برای کودک راحت تر می شود ؛ تا آنجا که ممکن است حتی در هنگام جدایی از مادر ، وی را نبوسد و یا برایش دست تکان ندهد ، مگر این که دیگری آن را به وی یاد آوری کند
او در این زمان از پیشرفت های خود و تعریف و تمجید بسیار لذت می برد و به همین علت انجام هر کاری را به اطلاع مادر می رساند و به عنوان مثال می گوید « من موهایم را شانه زده ام » . کسب مهارت های تازه به کودکان احساس خرسندی می دهد و آنان ، از این که چیزی را یاد گرفته اند و یا در حال یادگیری هستند به خود افتخار می کنند .
یک اصل مهم تربیتی این است که به کودک فرصت داده شود که تا زمانی که دوست دارد مهارت های جدید را تمرین کند . برخی از مادران تصور می کنند که کودکان 3 ساله برای پوشیدن لباس های خود ، به دو برابر مادران وقت نیاز دارند . اما ، آنان توجه نمی کنند که ممانعت از انجام این کار ، زمانی که کودک آمادگی آن را دارد منجر به ایجاد وابستگی ، از بین رفتن ذوق و شوق و ابتکار و طفره رفتن از پذیرش مسئوولیت در زمانی می شود که کودک بزرگ تر می شود و آن گاه است که مادر باید وقت خیلی زیادی صرف انجام کارهای کودک خود کند .
کودکان 3 ساله می توانند خستگی ، خشم ، غم و گرسنگی را در خود یا دیگران تشخیص دهند . ممکن است در مورد احساس خود توضیح دهند و یا بگویند که چرا چنین احساسی دارند و هرگاه به مشاهده کودک غمگین و یا خشمگین دیگری بپردازند ، سعی می کنند تا علاوه بر درک احساس وی ، او را آرام کنند و به او دلداری بدهند .
بین 3 تا4 سالگی ، کودکان سعی می کنند تا والدین خود را خشنود کنند . آنان سعی در رعایت قوانین والدین دارند و منفی گرایی 2 سالگی به شدت در ایشان کاهش یافته است . حالا دیگر ، به جای « نه گفتن » و فرار کردن از انجام یک کار ، به همکاری می پردازند ، انعطاف پذیرتر می شوند و می توانند تغییراتی را در زندگی روزمره بپذیرند .