قاطعانه رفتار نمي کنيم چون نمي خواهيمفرزندمان عقده اي شود. امر و نهي نمي کنيم براي اينکهمبادا او فکر کند ما والدينمستبد و سخت گيري هستيم. اختيارات تام به او مي دهيم ، براي اين که او مستقل وآزادانديشبار بيايد.
هر آنچه مي خواهد را سريعا تامين مي کنيمتانزد ديگران بالخص هم سن وسالانش احساس کمبود نکندو...
پسرک آن قدر اين ور و آن ور پريده بود که ديگر رنگي به رخسار نداشت. اما با ايناوصاف ، دست از تکاپو و تقلا بر نمي داشت و همچنان شيطنت مي کرد، بدون توجه بههشدارهاي والدين و اطرافيان، هر چه دلش مي خواست مي گفت و انجام مي داد.
از سر کلافگي چشمي به حاضرين جمع گرداندم تا ببينم آيا من طاقتم سر آمده يا اينکه همه مهمانها حال و روز مرا دارند و خسته شده اند. چشمان قرمز و حيرت زده،اَبروان در هم کشيده و چهره هاي عبوس مهمانها گواهي بر عصبانيت آنها بود. اصلانيازي نبود که مطالعات روان شناسي داشته باشيد تا متوجه آنچه در ذهن مهمانها ميگذرد، شويد؛ هر ناظري به راحتي مي توانست با نگريستن به طرز نشستن و حالت چهرهمهمانها، انديشه اي که ملغطه اياز حس خشم و يک علامت سوال بزرگ در ذهن بود راتشخيص دهد؛ انگار همگي مثل من ، لحظه شماري و خدا خدا مي کردند که بزرگتر مجلس و يايکي از حضار برخيزد و اذن خروجداده شود.
شايد شما نيز در مراودات خانوادگي و اجتماعي خود با خانواده هايي مواجه شدهباشيد که کودکاني اين چنيني دارند و شيطنت دروني آنها به قدري فراواناست که حتيشما را به عنوان يک ناظر مي آزارد و باعث تکدر خاطرتان مي شود. بدون ترديد، پس ازمشاهده رفتارها و گفتارهاي اين کودکان ،با خود خواهيد گفت: "بيچاره پدر/مادرش، ازدست اين وروجک چه مي کشند؟ من که طاقت ندارم ..." و يا اين که دست به مقايسه خواهيدزد و اين کودک را با کودک خود و فلان کسِ تانقياس مي نمائيد؛ در اين راستا است کهبه ياد کودکي خود افتاده و مي گوئيد: ما که جرات اين کارها را نداشتيم! و متعاقبآن، اين سوال به اذهانتان خطور مي کند که چرا بچه هاي اين دوره زمانه اين گونهمتفاوت از ما شده اند؟
بي اختيار،فيلم زندگي تان را به عقب بر مي گردانيد و در دوران کودکي و نوجوانيخود دکمه ي ايستش را متوقف مي کنيد، اما اين بار آن را با نگاه نگران يک والد و باقدري تامل و انديشه بدان مي نگريد و از خود مي پرسيد: چرا کودکي نسل من باکودکياين نسلتوفيري دو صد چندان دارد؟ بي گمان،حلقه هاي مفقوده ي تربيتي بسياري را مييابيد که در نسل خودتان بسيار مورد تاکيد و ارزش بود، اما امروزه ديگر خبري از آنهانيست و متاسفانه والدين نيز توجه چنداني بدان نمي نمايند.
يادتان مي آيد، حتي در خانه ي خلوت خودتان نيز، اجازه بي احترامي و بي ادبينداشتيد، چه برسد به بيرون از خانه و در محافل خانوادگي، دوستانهو عمومي !
اگر به مهماني دعوت داشتيد؛از يک هفته قبل از مهماني،سفره پند و اندرز والدينتانگسترده مي شد و در آخرين لحظات و نزديک به برگزاري مهماني ديگر کار به تهديد و نشاندادن عواقب شيطنت هاي بي مورد، بي ادبي و بي احترامي مي رسيد. در طول زمان مهمانينيز، سرها و ابرواني بود که مدام بالا و پائين مي شدند،گوشه لبي بود که جويده ميشود و نگاه هاي تندي با مضامين (نکن، دست نزن، بشين،و...).
فرزند صالحگلي است از گل هاي بهشت، اما بدانيد شما باغبان اين گل هاي بهشتي هستيد و در آخرکار سود و زيان آن به خود شما بر خواهد گشت
کودک بوديد و پر از شور و شوق و دل خواسته هاي کودکانه، اگر دل کوچکتان هوسيک شيريني،ميوه اضافي مي کرد ،لاجرم مجبور به فراموش کردن نصحيت هاي والدينتان شدهو بايستي پيه همه چيز را به تنتان مي ماليديد و ذهن خود را براي تلخي، حلاوت آنشيريني و ميوه مضاف خورده شده،آماده مي ساختيد.
ياد آن روزها باعث مي شود، دلتان به حال خودتان بسوزد که حتي نمي توانستيد بازيگوشي هاي مختص کودکانه خود و اقتضاعات سني تان را ابرازکنيد.
آنچه در سطور بالا از منظرتان گذشت ، تنها يکي از هزاران مثالي است که مي توانبيان داشت، هدف گزارشي بود ازسبک تربيتي که امروزه در برخي از خانواده ها تحت عنوانفرزند سالاري مطرح مي شود.
برخي با مطالعه سطور فوق، مي گويند: راستي چه شده، چرا اين همه تفاوت؟!
اما برخي ديگر، زبان به شکوه گشوده و مي گويند: منظور نويسنده چيست؟ مي خواهدبگويد: شيوه و روش والدين مان پسنديده بوده است .زمانه عوض شده وديگه لازم نيست بچهها مثل ما بزرگ شوند و...
والدين گروه اول،با منطقانديشه مي کنند و به قول معروف سبک و سنگين مي کنند ، از منابع متعدد استمداد ميجويند و با فنون تربيتي آشنا مي شوند که في مابين و متعادل تر از دو سبک جديد وقديم است ، افراط وتفريط نمي نمايند و در جهت سازگاري بيشتر و پرورش صحيح فرزندانگام بر مي دارند.
اما والدين دسته دوم،که متاسفانه در جامعه امروزيمان تعدادشان اندکنيست، دچار تناقض شده و به اصطلاح در حيرت تربيتي سر مي کنند که راه را از چاهتشخيص نداده و اشتباهات عديده اي را در تربيت مرتکب شده و متعاقب آن متحمل آلامبسياري مي شوند. يکي از دلايل اصلي سر درگمي والدين، ازاين بابت است که آنها نميتوانند برخي از مصائب دوران کودکي خود را فراموش نمايند و آرزوي دست يابي و تلمذ آنرا در کودکان خود، خواهان مي شوند.
از يک سو ، احساس رضايت و خرسندي مي کنند زماني که فرزندشان با ادب و با اخلاقاست و به قولي گل سر سبد مجلس است اما از سوي ديگر ، برخي از سهل انگاري ها وآرزوهاي ستبر کودکي مانع از اِعمال تربيت درست و بجا مي شود و فرزنداني پرورش مييابند که ... جاي بسي گفتمان دارد.
والدين امروز ما دچار تناقض و دوسو گرايي شده اند، بين تربيت قديم و جديد آوارهو سرگردانند.
ما نمي گوئيم همانند والدينتان سخت گير و مقرراتي باشيد ، امابا اندک تاملخواهيد دانست که روش اتخاذي خود شخص شما هم چندان مناسب نيست.
قاطعانه رفتار نمي کنيم چون نمي خواهيم فرزندمان عقده اي شود. امر و نهي نميکنيم براي اينکهمبادا او فکر کند ما والدين مستبد و سخت گيري هستيم. اختيارات تامبه او مي دهيم ، براي اين که او مستقل وآزادانديشبار بيايد.
هر آنچه مي خواهد را سريعا تامين مي کنيمتا نزد ديگران بالخص هم سن وسالانشاحساس کمبود نکند و...
بالاخره آن که يک فرزند خودخواه، بي ملاحضه،وابسته، پر توقع، بي مسئوليت،ناشکيبا و نابردبار پرورش مي دهيم.
به جرات مي توان گفت: برخي از ما والديناز آموزش برخي از خصوصيات اصيل تربيتي همچون،خويشتن داري، صبر،آداب اجتماعي،مسئوليت پذيري،احترام به بزرگترها و... شديدا غافليم. و در زمان بهثمر نشستن اين بذر کاشته شده ،متوجه پوچي و بي باروري آن مي شويمو متاسفانهآنزمان است که کاسه چه کنم چه کنم بدست مي گيريم و از هر دري طلب مساعدت و استمداد ميکنيم ، اما اين جا تنها يک درمان بر اين درد بي درمان تجويز مي شود: خود کرده راتدبير نيست.
قصد تکدر خاطر و پريشاني و يا احيانا اهانت نداشتم ، تنها خواستم اين يادداشتبسان زنگ هشدار دهنده اي باشد براي خانواده هايي با سبک تربيتيفرزند سالاري. باسر دادن نداي فرزند سالاري و افراط و تفريط در اصول تربيتي راه به جايي نخواهيد برد . فرزند صالح گلي است از گل هاي بهشت، اما بدانيد شما باغبان اين گل هاي بهشتيهستيد و در آخر کار سود و زيان آن به خود شما بر خواهد گشت.