زماني که کودکي بتواند بدون توقع و انتظار از ديگران کاري راآغاز کند و بکوشد تا آن را به اتمام برساند ، مي گوييم، «اعتماد به نفس» دارد. کودکاز همان ابتدا که شروع به شناخت خود و محيط پيرامونش مي کند، به قدرت و توانايي خودبراي تسلط بر محيط و اطرافيان خود آگاه مي شود.
هنگامي که کودک به مرحله اي از رشد بدني خود مي رسد که بتواند روي پاهاي خودبايستد و چندقدمي نيز راه برود ، در حقيقت مطالب بسياري آموخته است. او به تدريج وبا رشد ساير توانمندي هاي خود درمي يابد که قادر به انجام کارهاي بي شماري است.
يکي از عوامل مؤثر در رشد اعتماد به نفس کودکان ونوجوانان، والدين و افراد خانواده هستند.اگر کودک در خانواده ا يکه سرشار از صميميت و محبت و مهرباني است، رشد يابد، مي تواند ويژگي هاي شخصيتي خودرا شناخته و با اطمينان به توانايي هاي خود ، با مشکلات روبه رو شود. از طرفي ميتواند با رفتارهاي نامطلوب و منفي خود ، برخوردي واقع بينانه داشته باشد و درصددرفع و تغيير آنها برآيد. بزهكاري در كودكان و نوجوانان هرچند مي تواند به عواملبسيار، ازجمله مشكلات فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و... وابسته باشد. امّا در گام نخستاين خانواده است كه كودك را به مسير صحيح هدايت مي كند يا بستر گناه و جرم و انحرافرا براي او مهيا مي سازد. انسان به دليل ويژگي اجتماعي بودن خود از بدو تولد تحتتأثير افكار، عقائد و رفتار اطرافيان قرار مي گيرد و بعدها به تقليد از اين رفتارهاو گفتارها، الگوهايي را كه به نحوي در ارتباط با او هستند سرمشق رفتاري خود قرارخواهد داد.
خميرمايه مولفه هاي اصلي شخصيت متعادل و پويا يا متزلزل و آسيب پذيركودكان و نوجوانان در كانون خانواده و در سايه تعامل مطلوب با والدين، به ويژهمادر، شكل ميگيرد. بنابراين محروميت هاي عاطفي، تنبيه، اعمال رفتارهايخشونت آميز با كودك و تحميل آزردگي ها و ناكامي هاي مكرر بر احساس فرزندي با شاكلهمحبت پذير، ميتواند آسيب هاي اجتماعي همراه داشته باشد.
گزل، پدر روانشناسي كودك ميگويد: شخصيت كودك در پنج، شش سالگي نسخه كوچكي از جواني است كه بعداخواهد شد. كودكاني كه از مهر و محبت پدري و مادري محروم مانده و عموما در عينبرخورداري از نعمت پدر و مادر، دچار بد سرپرستي شده اند و به گونه اي كه انتظارميرود از تعامل عاطفي خوشايند و دوست داشتني با والدين بهره مند نميشوند، با دنيايياز نگراني و ناكامي، بي انگيزه و شكننده وارد مدرسه ميشوند.
اگر کودک ضمن انجام فعاليت هاي گوناگون مدام دچار محدوديت شود و نتواند تجاربمفيدي در زندگي کسب کند، ترسو، کم رو و خجول بار آمده و قدرت تصميم گيري مناسب همنخواهد داشت. چه بسيارند پدران و مادراني که اگر فرزندشان حتي يک بار از سنن وقوانين اخلاقي تخطي کند او را بدنام کرده و در مقابل جمع به او توهين ميکنند. اگريک بار دورغ گفت، او را دروغگو صدا ميزنند، اگر يک بار خواهر يا برادر کوچکترش راکتک زد، او را شرور لقب ميدهند، اگر يک بار سيب خواهرش را به زور بگيرد، او رازورگو مينامند و اگر قلم برادرش را از جيبش بردارد، دزد ناميده ميشود و اگر از اوبخواهيم برايمان يک ليوان آب بياورد و اطاعت نکند در مقابل ديدگان خواهر و برادرش ويا سايرين به تنبلي متهم ميشود.
گاهي والدين با توجهات افراطي خود ، مانع از رشد عاطفي و شناختي کودک ميشوند.
اگر کودک ضمن انجام فعاليت هاي گوناگون مدام دچار محدوديت شود ونتواند تجارب مفيدي در زندگي کسب کند، ترسو، کم رو و خجول بار آمده و قدرت تصميمگيري مناسب هم نخواهد داشت.
از آنجايي که مادر و يا مربي کودک، تماس بيش تري با نيازهاي جسمي رواني او دارد، مي تواند تأثير بيش تري در خوي و منش وي بگذارد. مادراني که بيش از اندازه بهفرزندان خود توجه مي کنند و انجام وظايف کودک را به عهده مي گيرند و اجازه نمي دهندکه او در حد توان خود مسئوليت بپذيرد ، فرزندان آن هادر آينده احتمالاً دچار مشکلاتو مسائل گوناگون خواهند شد.
در اين باره،لويي (روان شناس)، مادران را به دو دسته تقسيم ميکند:
مادراني که فرزندان خود را بسيار نازپرورده بار ميآورندو هيچ محدوديتي براي آنان قائل نميشوند،هيچ کنترلي نيز بر خواسته ها و انتظارات کودک نخواهند داشت. اين دسته از کودکان تصور مي کنند که هر چه بخواهند بايد به سرعت مهيا شود و همه رادر خدمت نيازهاي خود مي دانند. به طور کلي توجه و وابستگي بيش از اندازه ي مادر ميتواند موجب کاهش اعتماد به نفس کودک شود. ويژگي هاي اين دسته از کودکان، تندخويي،پرخاشگري، پرتوقعي و جنجالي بودن آن هاست.
گروه دوم، مادراني هستند که از شدت کنترل، اجازه يهيچ گونه عمل و تصميم گيري به فرزندان خود نمي دهند. اين دسته ازکودکان نيز دچار ضعف اعتماد به نفس شده، احساس بي کفايتي و عدم شايستگي مي کنند. اين گروه فرمانبردار، مطيع و منفعل هستند.
به طور کلي، فرزندان هر دو گروه از مادران دچارکاهش عزت نفس و اعتماد به نفس هستند و نمي توانند ارتباطات اجتماعي مناسبي باسايرين برقرار کنند.اريک فروم يکي از روانشناسان معاصر معتقد است، «ميزان ارتباط والدين با کودک اهميت چنداني ندارد، آن چه مهم است کيفيت روابطاست».
براي داشتن فرزنداني با اعتماد به نفس بالا ، خوب است بهنکات زير توجه کنند
پيش بيني هاي منفي
اگر والدين معتقد باشند که فرزندشان توانايي انجام تکليفي را ندارد وحتماً نيازمند کمک آنهاست، به طور يقين اين طرز نگرش آن ها، بر عملکرد فرزندشانتأثير مي گذارد و به تدريج باعث مي شود که فرزندشان نسبت به توانايي ها واستعدادهاي خود شک کرده و مدام به شکست بيانديشد.
توقعات نامعقول بيش از اندازه
بعضي از والدين توقعات و خواسته هايي بيش از توانِ فرزندانشان دارندو گاهي فراموش مي کنند که معيارهاي بزرگسالان با کودکان تفاوت دارد. در صورتي کهخوب است والدين معيارهاي خود را براساس توانايي هاي فرزندانشان پايه ريزي کنند.
هيچ گاه فرزندانتان را بر يکديگر ترجيح ندهيد
کودکان با يکديگر متفاوتند و شکي در تفاوت بين آنها نيست؛ اما بين آنها تبعيضقائل نشويد و يکي را بر ديگري ارجح ندانيد. براي مثال، زماني که يکي از فرزندانتانموفقيتي کسب مي کند و ديگري شکست مي خورد ، دليل نمي شود که موفقيت او را دائم بهرخ فرزند ديگرتان بکشيد؛ زيرا اين کار موجب دلسردي، سرشکستگي و کاهش اعتماد به نفساو مي شود.
بزهكاري در كودكان و نوجوانان هرچند مي تواند به عوامل بسيار،ازجمله مشكلات فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و... وابسته باشد. امّا در گام نخست اينخانواده است كه كودك را به مسير صحيح هدايت مي كند يا بستر گناه و جرم و انحراف رابراي او مهيا مي سازد
منطقي باشيد
بسياري از والدين بهترين امکانات و شرايط را نه تنها براي خود ، بلکهبراي فرزندانشان نيز مي خواهند و توقع دارند که کودکان، بر پايه ي خواسته ها وانتظارات آنها گام بردارند. در صورتي که بهتر است اين نحوه ي نگرش خود را تغييرداده و به کودک بگويند: «مهم اين است که نهايت سعي خود را بکني. موفقيت، تنها رسيدنبه هدف نيست، بلکه تلاش و سعي تو در راه رسيدن به هدف مهم است.»
توقعات دو طرفه
شعار بسياري از والدين اين است «آن کاري که مي گويم بکن، نه آن کاريکه مي کنم»، براي نمونه، مادري از فرزندش مي خواهد که وسايلش را جمع کرده، اتاقنشيمن را شلوغ نکند؛ در حالي که لباس ها و وسايل خودش گوشه ي اتاق ريخته است. درچنين شرايطي کودک احساس مي کند که ارزش او در خانواده کم تر از ديگران است. پس اولخودتان عمل کنيد و بعد از فرزندتان بخواهيد.
با احترام خطاب کنيد
يکي ديگر از نمونههاي تحقير و اهانت به کودکان صدا زدن آنان باکلمات ناشايست و عبارات زشت در جمع خانواده و يا دوستان است. گاهي والدين پا را ازاين هم فراتر گذاشته و در مقابل دوستان کودک يا حتي افراد بيگانه به فرزند خويشتوهين ميکنند. بدون ترديد اينگونه برخوردها با کودک، باعث ميشود احساس کند،موجودي بيارزش و حقير است که ديگران برايش اعتباري قائل نيستند، با اين احساس بهتدريج عقدههاي رواني در درون او شکل ميگيرد که خود عامل ايجاد تنفر، حقد و کينهنسبت به سايرين ميشود بنابراين در آينده، انساني خواهد بود که از مردم ميگريزد واز زير بار مسؤوليتها و وظايف خود شانه خالي ميکند.
فرآوري : کهتري
بخش خانواده ايرانيتبيان