محبت هاي بي مورد، خشنونت هاي بي موقع، ناز کشيدن هاي غلط ، تشويق نکردن، بي جاتشويق کردن و خلاصه تمام اين عيوب تربيتي يا معلول ناداني مربي است و يا بر اثراينست که مربي دانا نخواستهيا نتوانسته است به وظايف خود عمل کند. در هرحال نتيجهاش سوء تربيت است.
تربيت بد يعني طفل را بدون خط مشي معين وتقسيم وقت به حال خود گذاشتن. در اين حالت است که کودک، بدون رنج و زحمت به هرچهبخواهد مي رسد، بخصوص اگر يقين داشته باشد که به جزاي اعمالش نمي رسد.
تربيت هاي سوء و ناپسنديده در جسم و جان کودک آثار بدي مي گذارد و بعضي از آنهاتا پايان عمر باقي مي ماند و همواره صاحبش را رنج مي دهد. يکي از آثار سوء تربيتپديد آمدن عقده حقارت است.
کساني که به اين حالت رواني گرفتارند و در خويش احساس پستي مي کنند، هميشهپريشان خاطر و مضطربند و ضميرشان از فشار نگراني و ناراحتي در عذاب است.
شخصيت چنين آدمي ترکيبي است از بي ثباتي، عدم اعتماد به نفس و ترديد و دودلي،سپس فرار از واقعيات زندگي و پناه بردن به خواب و خيال، الکل، قمار و نظاير آن. ازطرف ديگر اگر اين آدم جزو انسان هاي ماجراجو باشد، براي پوشاندن حس حقارت خودبحرانيکردن، حق کشي، خود را بالاتر از ديگران شمردن، و افراط و مبالغه در رفتار و گفتارمي پردازد.
بسياري از گريه ها و خنده ها، فروتني ها و تکبرها، انتقام يا چشم پوشي ها، گوشهنشيني يا خودنمايي ها، تکريم يا توهين ها و دهها اعمال ديگر مردم، از عقده حقارتسرچشمه مي گيرد. گاهي اين اعمال به اندازه اي طبيعي جلوه مي کند که نه مردم بهمنشاء رواني آن توجه مي کنند و نه خود فرد به ريشه کار خود که از عقده حقارت سرچشمهمي گيرد آگاهي دارد.
عکس العمل هايي که مردم بر اثر عقده حقارت از خود بروز مي دهند متفاوت است، زيراصرف نظر از اينکه احساس حقارت ها از نظر شدت و ضعف با هم متفاوت هستند، بعلاوهشرايط محيط زندگي و عوامل اجتماعي که در طرز رفتار و گفتار مردم موثر است، بايکديگر فرق دارد.
در ذيل به اثرات عقده حقارت در کودکان وبزرگسالان اشاره خواهيم نمود:
انتقام گرفتن:يکي ازمهمترين و خطرناک ترين عکس العمل هاي عقده حقارت که بعضي از کودکان و بزرگسالان ازخود نشان مي دهند و گاهي باعث سرکشي و طغيان مي شود و خطرات غير قابل جبراني به بارمي آورد،انتقام گرفتن است.يکي از علت پيدايش عقده حقارت رفتار خشن و بي رحمانه اياست که درباره بعضي از کودکان اعمال مي شود.يعني به آنها با نظر حقارت و نفرتنگريسته مي شود. از اين بدتر، موضوع تنبيهات بدني است که مغز و روح کودک را تحتتاثير قرار مي دهد. اطفال معصومي که گرفتار چنين مصائبي باشند بلاشک در رديف خطرناکترين دشمنان جامعه قرار خواهند گرفت. هر بد و بيراهي که در کودکي نصيب طفل مي شودموجب بروز عکس العمل مشابهي از طرف وي مي گردد.
کودکاني که به احساس حقارت مبتلا مي شوندگاهي از ترس توهين و تمسخر ديگران کناره گير مي شوند و از آميزش با ديگران پرهيز ميکنند.لازم است پدران و مادران به اين قبيل کودکان توجه خاصي داشته باشند و تا جاييکه ممکن است با ضعف روحي آنان مبارزه کنند
جبران نقص:کسي کهگرفتار عقده حقارت مي باشد براي جبران نقص دروني خود و يا لااقل به منظور قانع کردنخويش، به کارهايي که در نظرش شايسته و مناسب است، دست مي زند، ولي تمام توجهش بهاين است که مردم به منشاء واقعي اعمالش که احساس حقارت است واقف نشوند.مانند جوانيکه بر اثر نداشتن استعداد کافي و يا تنبليدرست تحصيل نکرده و بي سواد مانده است،در خود احساس حقارت مي کند و براي جبران اين احساس و تصحيح عمل خود مي گويد درسخواندن چه فايده اي دارد؟ چه بسيارند مردان تحصيل کرده اي که در اين شهر بيکار وسرگردانند.
محبت بيش از اندازه:محبتهاي نابجا و بيش از اندازه پدران و مادران، يکي از عواملي است که باعث پيدايش احساسحقارت در کودک مي شود. طفلي که به قدر مناسب و به اندازه صحيح از محبت والدينشبرخوردار بوده، با ولادت طفل دوم ناراحت نخواهد شد، زيرا آن مقداري که قبلا موردتوجه و مهر پدر و مادربوده اکنون نيز هست. ولي کودکي که بيش از اندازه محبت ديده ودر واقع لوس بار آمده است با ولادت فرزند دوم سخت ناراحت مي شود. در خود احساسحقارت مي کند، زيرا مي بيند قسمتي از محبت هاي اختصاصي او نصيب نوزاد جديد شده است. به وي حسد مي برد، او را کتک مي زند، انگشت به چشمش مي کند. همچنين انتقامش از پدرو مادرش به اين صورت مي باشد که با آنها بدرفتاري مي کند، تندخو و کج خلق مي شود،گاهي ناسزا مي گويد.
محروميت:يکي از عواملايجاد کننده عقده حقارت در کودک، محروميت از لباس مناسب و غذاي خوب و اسباب بازي ولوازم تحصيلي و نظاير آنهاست.
يکي ديگر از وسايل انتقام گرفتن و جبران شکست هاي دروني،براي کساني کهبه عقده حقارت مبتلا هستند مسخرگي، بدزباني، انتقادکردن و کارهايي نظير آنهاست.
بعضي از افراد مغلوب احساس حقارت مي شوند و همواره از آن رنج مي برند، خود را ميبازند، شخصيت خود را از دست مي دهند، براي اينکه مورد تحقير مردم نشوند از جامعهفرار مي کنند، منزوي مي شوند، از قبول مسئوليت سر باز مي زنند، از انجام هر کاراجتماعي شانه خالي مي کنند و به اين صورت شکست روحي خويش را جبران کرده و از فشاردروني خود مي کاهند.
کودکاني که به احساس حقارت مبتلا مي شوند گاهي از ترس توهين و تمسخر ديگرانکناره گير مي شوند و از آميزش با ديگران پرهيز مي کنند.لازم است پدران و مادران بهاين قبيل کودکان توجه خاصي داشته باشند و تا جايي که ممکن است با ضعف روحي آنانمبارزه کنند.زيرا کودک ابتدا از يک جهت گرفتار احساس حقارت است و براي اينکه ازهمان جهت مورد تحقير واقع نشود کناره گيري مي کند، ولي تدريجا اين حالت رواني ماننديک بيماري در ساير مراحل زندگي کودک اثر مي گذارد و کم کم طبع او را منزوي بار ميآورد و از آميزش و معاشرت با مردم گريزان مي شود و اين خود در زندگي آينده او آثارنامطلوبي خواهد داشت.
بهترين و اساسي ترين راه مبارزه با احساسحقارت آن است که آدمي شخصيت خود را نبازد، حتي المقدور آن را ناديده بگيرد و به دستفراموشي بسپارد، با اطمينان خاطر فکر کند، براي آشکار کردن استعداد و قابليت خويشتصميم بگيرد، کاري که خود را براي آن شايسته مي داند انتخاب نمايد،تمام نيروي خودرا در آن راه به کار اندازد و براي نيل به آن حداثر جديت را داشته باشد.