دوران نوجواني، مرحله رشد و گسترش روابط است. در اين دوران، نوجوانان به دنبال دوست و معاشري هستند که اوقات خود را با او بگذرانند، رازهاي خود را با او در ميان گذارند، بگويند و بشنوند و با دوستيها براي خود شور و نشاطي آني فراهم سازند. نوجواني دوره دگرگوني در مشي حيات اجتماعي است. مرحلهاي است که نوجوان نسبت به سر و وضع، مدل مو و لباس خود حساس ميشود. او ميخواهد در شرايطي باشد که بتواند نظر ديگران را به خود جلب و جذب کند، يا به گونهاي عمل کند که او را دوست داشته باشند. نوجواني، دورهاي است که گستاخي و پرخاشگري در آن پايه گذاري و آغاز ميشود. نوجوان که در کودکي و در دوره دبستان به سادگي ارتباط اجتماعي برقرار ميکرد، اينک در برقراري اين ارتباط به خصوص با بزرگ ترها، دچار مشکل ميشود. به عبارت ديگر، رفتار اجتماعي از سازگاري و تعادل خود در دوره ابتدايي خارج ميشود. سازگاري او با اعضاي خانواده، دستخوش دگرگوني ميشود؛ امر و نهي پدر و مادر را به خوبي نميتواند بپذيرد، وجود خواهران و برادران کوچکتر را گاهي نميتواند تحمل کند و با سر و صداي آنان برخوردي خشن ميکند. در حالي که سر و صداي خودش را امري عادي تلقي ميکند. در سازگاري با افراد و آشنايان دچار مشکل است و تا حد امکان سعي ميکند از آنان دوري کند. اين در حالي است که نوجوان گاه با دوستانش روابطي بسيار نزديک و صميمي برقرار ميکند. اين تغييرات را بايد به عنوان تغييراتي طبيعي به شمار آورد و با آنها به جنگ و ستيز نپرداخت. يک نوجوان بايد خود را آماده تحصيل دانش و هنر کند، با همسالان و بزرگسالان پيوندهاي نيکو و جامعه پسند برقرار سازد و احساس مسئوليت کند. هر چند نوجوان در دورههاي کودکي تا حدودي راه و روش انجام دادن خواستهاي خود را آموخته است، بايد در نوجواني طرز صحيح و اصولي مقابله با خواهشهاي نوظهور و مسائل پيچيده ديگري را که جامعه از او انتظار دارد، فرا گيرد. بايد توجه داشت اين دگرگونيها به طور ناگهاني اتفاق نميافتد. بلکه پيوستگي دارد و به مرور رخ ميدهد. از طرف ديگر مسائلي همچون آشفتگي و نابسامانيهاي خانوادگي، درخواستهاي نامعقول و غير منطقي و فقدان هدف و فلسفه در زندگي غالبا موجب اختلال و بي نظمي در شخصيت نوجوانان ميشود. ناکاميهاي پياپي و فشارهاي رواني امکان دارد سبب تغيير شخصيت شود، يا آن که در نوجوانان رفتارهاي نابهنجاري مانند بزهکاري، پرخاشگري و جامعه ستيزي به وجود آورد. در اين دوران، نوجوان تمامي روابط و باورهايي را که در دوران کودکي و بدون چون و چرا پذيرفته است، مورد پرسش و ترديد قرار ميدهد و سعي ميکند با توجه به شخصيت شکل پذير و استقلال طلب خود، نظامي از ارزشها در باره زيبايي، حقيقت، قدرت و... به دست آورد. هر دسته از ارزشها با يکي از انواع شخصيتي که در اين دوره قوام ميگيرد، سازگار است. برخي از نوجوانان و جوانان به ارزشهاي هنري تمايل نشان ميدهند و نيرو و انرژي خود را در اين راه صرف ميكنند. دسته ديگر به علوم و مسائل نظري گرايش دارند و بعضيها به مسائل اجتماعي و سياسي متمايلند. آنچه را که در اصطلاح، تضاد ميان نسلها مينامند، بيانگر تفاوت سيستم ارزشي جوانان و نوجوانان با بزرگسالان است که به آداب و رسوم گذشته خود پاي بندند و نه فقط هيچ گونه تغييري را نميپذيرند، بلکه به شدت با آن مقابله ميکنند. بنابراين چنانچه والدين به تفاوت نظام ارزشي فرزندان جوان و نوجوان خود توجه داشته باشند، در برخورد و رفتار با آنان بر تحميل نظر و سيستم ارزشي خود پافشاري نميكنند. گاهي جوانان در برخورد با والدين خود احساس امنيت خاطر نميكنند و حس نوعي نياز رواني به جلب محبت ديگران دارند. آنها نياز به تقويت روحي و محيط مناسب براي فعاليت و امکان برقراري ارتباطات اجتماعي دارند و نبايد آزادي عمل آنان را در مواردي که اشکال ندارد، محدود کرد. طبق بررسيهاي يونسکو اغلب جوانان فکر ميکنند که آلت دست هستند. براي همين نسبت به بزرگسالان بدبيناند و يک حالت عصياني نسبت به سنتها و آداب و رسوم خانوادگي و اجتماعي در آنان پديدار ميشود. والدين دوست دارند فرزندانشان همانند خود آنها باشند. در صورتي که ممکن است جوانان نخواهند مثل آنان زندگي و کار و حرفه مورد علاقه والدين خود را دنبال كنند. از آن جايي که دختران معمولاً آرام ترند، فشار والدين خود را بيشتر تحمل ميکنند. مادران معمولاً آرزوهاي برآورده نشده شان را در وجود دخترهاشان متجلي مييابند و سعي دارند آنچه را که خودشان ميخواسته اند، دخترشان به دست آورد و بدين ترتيب معمولاً در تصور يک مادر نميگنجد که روزي دخترش با او مخالفت کند. يکي از ويژگيهاي مهم نوجوانان، سازش با احساسهاي جديدي است که در نتيجه دگرگونيهاي بدني پديد ميآيد. اين احساسها بيشتر حالت برانگيختگي دارد. حتي پسران و دختراني که به پدر و مادرشان علاقه نشان ميدهند، گاهي با سوء ظن، بي اعتمادي، خشم و برافروختگي از خود واکنش نشان ميدهند و با توقع بالا و افسردگي خاطر شکايت ميکنند که بزرگ ترها آنان را درک نميكنند و با آنان رفتار منصفانهاي ندارند. اين دسته از نوجوانان، بسيار حساس و زودرنج هستند. به همين دليل به هنگام خشم، ترس، عشق و دلدادگي تسلط بر خود را از دست ميدهند و خود را ميبازند. ناکاميها و شکستهاي نوجوانان بيشتر در اثر کشاکش با پدر و مادر و همتايان به وجود ميآيد و بيشتر محصول ناآگاهي و بي تجربگي شان در مقابله با اين قبيل اتفاقها است. برخورد و کشاکش نوجوان با پدر و مادر معمولاً حول طرز لباس و لباس پوشيدن، انتخاب دوستان، گذراندن اوقات خود، ترتيب و تنظيم اتاق و وسايل کار و مدرسه و بي توجهي به رعايت احترام بزرگ ترها دور ميزند و البته در اغلب موارد نوجوانان در برابر اين خواستها مقاومت نشان ميدهند و آرزو دارند هر چه زودتر از دست آن همه قيد و بند و دستورها رهايي يابند. گاهي هم نوجوانان به مانند کودکان رفتار ميكنند، اما چنانچه والدين بخواهند با آنان همچون کودکان رفتار كنند، سخت مقاومت نشان ميدهند. شايان توجه است که گروهي از نوجوانان، نمونههاي آرماني خود را از ميان قهرمانان رشتههاي ورزشي، هنري، ادبي، اخلاقي و ديني برمي گزينند. تحقيقات روان شناسان نشان ميدهد که نوجوانان در سنين 12 تا 15 سالگي داراي اعتقادات مذهبي بيشتري هستند. خانواده و اجتماع در تثبيت اعتقادات مذهبي نقش بسيار مهمي را دارند. نوجوانان به شدت تحت تأثير خصوصيات اخلاقي خانواده خود، محيط و گروه همسن قرار ميگيرند و از آنان پيروي ميکنند. اصولاً در دوران بلوغ، جهش ناگهاني به طرف مذهب در بيشتر نوجوانان ديده ميشود. در اين دوران نوعي بيداري مذهبي حتي نزد کساني که سابقا نسبت به مسائل مذهبي بي تفاوت بوده اند، ديده ميشود. اين امر را ميتوان بخشي از توسعه شخصيت نوجوانان دانست. در اين راستا نقش پدر و مادر و مربيان اهميت زيادي دارد. آنان ميتوانند الگوي صحيح و سرمشق واقعي براي نوجوانان خود باشند. زيرا ارزشهاي اخلاقي در دوران بلوغ در وجود سرمشقهاي انساني تجلي مييابد و صورتهايي به خود ميگيرد که نوجوان سعي ميکند به هيئت آنان در آيد. نوجوانان اين اشخاص را آينه، آرمان و کمالي ميدانند که خودشان خواهان آنند. چنانچه سرمشقها رفتار مناسبي ارائه ندهند، نوجوانان را نسبت به ارزشهاي اخلاقي سست يا بي تفاوت ميكنند. وجود نمونههاي عملي ميتواند نوجوان را مؤمن كند، يا او را از راه به دربرد. محيط جوانان را نميتوان و نبايد همانند محيط کودکان خردسال زير نظر و مراقبت شديد قرار داد. بلکه بايد آنان را تشويق كرد تا از راه فعاليتهاي شخصي تجربههاي ارزنده به دست آورند. ايجاد فرصت براي همکاري با گروههاي همسن و مورد علاقه نوجوانان از اهميت تربيتي و پرورشي بالايي برخوردار است. نوجوانان از اين که خود را افرادي مفيد و مؤثر ببينند، احساس اهميت ميکنند و همين امر در پويايي و سلامتي آنان کارساز خواهد بود. بدين ترتيب برخي از روانشناسان معتقدند نوجوانان را به سه طريق ميتوان راهنمايي كرد: 1-ايجاد محيط مساعد براي رشد و پرورش 2-کمک به نوجوانان در انتخاب شغل 3-شناخت نوجوانان از راه مشاوره و روان درماني. منظور از روش سوم مشاوره و راهنمايي درست و اصولي و معقول نوجوانان است. دشواري راهنمايي، به ويژه در مورد نوجوانان کم سن در اين است که بسياري از آنان مقاصدشان را با صراحت ابراز نميكنند، در باره خودشان اطلاعات کافي ندارند و نميتوانند حالتهاي دروني و رواني شان را مورد تحليل و بررسي قرار بدهند. از اين رو نوجوانان در فعاليتهاي گروهي بهتر خودشان را نشان ميدهند. زيرا افراد گروه، انگيزه خوبي براي بيان حالتهاي رواني آنان به شمار ميروند. البته اين گونه رفتاردرمانيها هنگامي براي نوجوانان ثمربخش و ارزنده است که پدر و مادر نيز با معلمان و مربيان همکاري کنند. و گرنه اختلاف روش نه تنها موجب گمراهي نوجوانان ميشود، بلکه آنان را به مقررات اجتماعي و نظام رشد و تربيت، بدبين و بي اعتماد ميکند. دوران نوجواني، يكي از بحرانيترين دوران در رشد و تحول افراد است كه هم از نظر زيستي و هم از نظر رواني،عاطفي و گرايشهاي اجتماعي، تحولاتي در فرد ايجادميكند. پس برنامه ريزي براي آموزش و آشنايي با نيازهاي مرحله نوجواني و پرهيز از واكنشهاي غير طبيعي درمقابل نيازهاي طبيعي نوجوانان از ضرورياتي است كه والدين بايد به آن توجه ويژه داشته باشند.