عدم آمادگي نوزاد انسان در حفظ و حراست از خود،عامل اصلي اتکا طولاني او به پدر و مادر و کساني است که مراقبت او را بر عهده دارند. اين ضعف و اتکا،زيربناي وابستگي کامل جسمي – رواني طفل به مادر است،اگر چه اين وابستگي در آغاز حيات طفل رمز بقاي اوست ولي طبيعي نيست که ماندگار باشد و ابدي،طرح کلي طبيعت تکاملي طفل به تدريج او را به سمت توانمندي و استقلال مي کشاند و کودک طي يک روند تدريجي،از مادر جدا مي شود. در دوره ي اين جدايي،مادر در رابطه اش با کودک بايد قدرت داشته باشد که مثل خورشيد با زمين فاصله اي را حفظ کند که نه کودک از اين فاصله بسوزد و قدرت هاي شخصي او محو بشود و نه آنقدر دور بشود که حيات در جان کودک يخ ببندد و از بين برود. رشد و نمو و جسمي-حرکتي طفل نسبتا خودکار و لااقل تحت شرايط کاملا ديدني و شناخته شده صورت مي گيرد،به طوري که لازم نيست مادر و پدري روانشناس و روانکاو باشند تا نشستن و يا راه رفتن و يا حرف زدن بچه را که روزگاري قادر نبود سر خودش را روي گردن نگه دارد ببينند و احساس کنند که بچه رشد کرده است. ولي در مورد رشد عاطفي و رواني و عبور از وابستگي مطلق به سمت استقلال و تفرد،ماجرا چندان روشن و عيني نيست و اگر چه رشد روان و عاطفه هم با نظم تکاملي صورت مي گيرد و از قانونمندي انکارناپذيري برخوردار است،ولي چندان واضح و قابل رويت نيست و ديدن و فهميدن آن،آموزش و اطلاعات کافي و تخصصي تري را طلب مي کند. شايد مادران و پدران بسياري که چندين فرزند بزرگ کرده اند و از قدم برداشتن و قاشق به دست گرفتن و کلمه گفتن بچه هاي خودشان خاطره هاي بسياري دارند،هنوز هم نمي دانند چرا و در چه دوره اي نگاه بي تفاوت کودکشان به نگاه کنجکاو و خيره اي بدل شده که سعي داشت صورت آنها را شناسايي کند و چرا دوره اي رسيد که طفل شان با ديدن چهره اي نا آشنا گريه ي غريبه گي سر داد. چرا کودکي که واکنشي براي تنها ماندن نشان نمي داد،ناگهان وقتي مادر از اتاق بيرون رفت سراسيمه گريه سر داد و ريسه رفت و خلاصه دهها چراي ديگر. رشد رواني پديده اي است پيچيده و دروني که دست يابي به قوانين آن سهل نيست به خصوص که مهم ترين بخش آن در دوره اي صورت مي گيرد که کودک قادر به ارتباط کلامي با ما نيست و نمي تواند از آنچه که در درون او مي گذرد،تماشاچي را آگاه کند. در اين دوره فهميدن بچه،حسي قوي،سري فارغ و نفسي سلامت مي طلبد.روانشناسي از طريق آزمايشات و مشاهدات دقيق کنترل شده در نيم قرن اخير به تدريج به زواياي مبهم اين جنبه از رشد،يعني رشد رواني نفوذ کرده و البته هم هنوز ناشناخته ها بسيار است. ولي آنقدر اطلاع به دست آمده که ما امروز مي دانيم که رشد رواني طفل از داد و ستد و تعامل بين موهبت هاي طبيعي آن با محيط بلافاصله اش يعني مادر و خانواده از اولين روز تولد آغاز مي شود،تجربيات اوليه طفل با مراقبت اصلي يعني مادر و سپس پدر و اطرافيان نزديک اثري جدي و ماندگار بر روان او در آينده دارد. بسياري از روانکاوان از جمله مارگريت مالر معتقد است که تولد رواني کودک به هيچ عنوان با تولد جسمي او هم زمان نيست و به هنگام جدايي جسم از مادر و خود به خود صورت نمي گيرد بلکه کودک ماهها پس از تولد جسمي و طي يک دوره از مراحل رشد رواني به تفکيک و تميز خود در جدايي از مادر و دنياي اطراف پي مي برد و به اين نتيجه مي رسد که دنيا در صدف خيالي وجود او و مادر خلاصه نمي شده و خارج از او چيزها و کساني وجود دارد.
اولين چيزي که کودک به عنوان نماينده و سفير دنياي خارج به درون ذهن خود مي پذيرد مادر و ارتباطات و تجربيات اوست و از همين رو هم هست که ويژگي هاي اين سفير در تعيين نوع ارتباط طفل با دنياي خارج در تمام مدت عمر اهميت فوق العاده پيدا مي کند. رسيدن به تميز جدا بودن خود از مادر را براي کودک،مي توان آغاز تولد رواني او دانست که تا سه سال اول عمر کودک ادامه مي يابد.طبق نظريه ي روانکاوان به خصوص مالر،کودک در گذر از وابستگي مطلق و رسيدن به استقلال و تفرد که اساس بهداشت روان او در آينده است از سه مرحله ي اصلي عبور مي کند که اين سه مرحله عبارتند از : مرحله ي تميز و تفکيک – مرحله ي تمرين و آزمايش و مرحله ي ترميم و بازسازي حسن رابطه با مادر . ولي قبل از ورود به اين دوره ها پيش دوره اي از تولد تا شش ماهگي وجود دارد که آن را همزيگري طفل و مادر مي خوانيم و با توضيح مختصري درباره ي اين پيش دوره و دوره هاي تولد رواني به ويژگي هاي رواني – عاطفي کودک در هر دوره مي پردازيم تا والدين قادر باشند آنچه را که در هر دوره ي طبيعي روان و ذهنيت کودک در آن دوره است بشناسند. در بدو تولد و جدا شدن از رحم مادر به مدت حدودا يک ماه ،کودک در دوراني به سر مي برد که ما آن را اوتيزم طبيعي ناميده ايم . « اوتيزم » در فرهنگ فارسي آريان پور ، خيال پرستي و عدم توجه به عالم مادي و خارجي و « وهم گرائي » مطلق معني شده است. مفهوم روانشناختي اين کلمه نيز بسيار نزديک به مفهوم لغوي آن است و حکايت از حالتي رواني مي کند که طي آن فرد با دنياي خارج هيچ گونه تماسي ندارد و به دنياي دروني خويش مشغول است علت اينکه يک ماهه ي اول زندگي را اوتيزم طبيعي ناميده ايم اين است که طفل انسان در اين دوره از عمر خود به طور طبيعي و عادي جز با دنياي دروني خويش با هيچ چيز ديگر تماس ندارد. ولي مشاهده ي همين حالت در دوره هاي بعدي زندگي ،ديگر طبيعي و نرمال قلمداد نمي شود و بيماري و اختلال رواني به حساب مي آيد،اگر فردي در سنين بعد از يک ماهگي هنوز با دنياي خارج ارتباط برقرار نکند و يا ارتباطش قطع بشود و به دنياي دروني خودش عقب نشيني کند و پديده هاي رواني عادي مثل تفکر ،احساسات،عواطف و رفتارهاي خارجي ديگر او را تحت تسلط بياورد و اين «وهم دروني» و غير عادي قرار بدهد ،ديگر شخص از نظر آسيب شناسي رواني طبيعي قلمداد نمي شود. اما چرا اوتيزم براي طفل نوزاد طبيعي است ؟طفل انسان بعد از يک دوره ي نسبتا طولاني اقامت در محيط امن و راحت رحم مادر با يک نيرو و انرژي حياتي اوليه و کلي و بي شکل به دنيا مي آيد و در بدو حيات جز از طريق محرک هاي کاملا مکانيکي دروني تحريک نمي شود و بزرگترين وظيفه ي خودکار اين است که شاهد فعال و درگير سازگاري بدن تازه کار خودش باشد و فعاليت هايي که بر عهده ي اين بدن گذاشته شده ، مثل اينکه اين موجود ظاهرا ضعيف با يک وسيله ي دفاعي بسيار قدرتمندي به جهان آمده و آن وسيله ي غريزي ،رفع تنش و درد و بازگرداندن تعادل و راحتي به بدن او است. لذا هر چه که تعادل حياتي مکانيکي طفل را تهديد مي کند موجب تحريک او مي شود و بقيه ي چيزها روي او اثر نمي گذارد و کودک با استفاده از انرژي حياتي بي شکلي که در اختيار دارد در صدد رفع تهديد هايي بر مي آيد که جسم او را به اصطلاح به خطر انداخته. کار طفل در اين دوره نظارت به سازگاري مکانيزمهاي دروني بدن خود و برقراري تعادل به وسيله ي مکانيزم هاي صرفا فيزيولوژيک است.