وقتی کودکی پا به این دنیا میگذارد با خود شادی به همراه میآورد. هر نگاه کودکانهاش قلب پدر و مادرش را میلرزاند و آنها را وامیدارد تمام تلاششان را برای شاد و خوشبخت زیستن فرزندشان به کار ببندند اما به راستی شادی و خوشبختی یعنی چه؟
اگر تمام خواستههای ریز و درشت فرزندتان را اجابت کنید به معنای واقعی خوشبختش کردهاید؟ در این مطلب به باورهای رایج و نادرست درخصوص شادی و خوشحالی کودکان میپردازیم. کودک شاد و خوشحال کودکی است که: 1. هر چه دلش میخواهد را در اختیار دارد به باور تمام فلاسفه دنیا خوشبختی و حال خوش به این معنی نیست که تمام خواستههای هر انسانی برآورده شود. فرقی نمیکند چند سال داشته باشید. اگر هر چه دلتان میخواهد برآورده شود، آسایشخاطر گذرایی در وجودتان احساس میکنید که به نظر میآید همان احساس خوشبختی باشد اما نمیتوان آن را خوشبختی واقعی دانست. درست مثل حس دلچسب تسکین یافتن که با خاراندن قسمتی از بدنتان احساس میکنید اما احساس خوشبختی و شادی درونی حس کاملا متفاوتی است. زمانی که نیازی برآورده میشود احساس رضایت خاطری در وجود انسان ایجاد میشود که آنی و گذراست و در پی آن نیاز و خواسته دیگری بروز میکند و این چرخه همچنان ادامه دارد چون خوشبختی طوری نیست که اینگونه به دست بیاید. ذات بشر اینگونه است؛ یعنی آنچه که ندارد را تمنا میکند اما به محض دستیابی به آن دوباره به سمت آنچه ندارد کشیده میشود. اگر میخواهید فرزندی شاد و خوشحال داشته باشید هر چیزی که میخواهد را بلافاصله در اختیارش قرار ندهید، بلکه به او یاد دهید تا خواستههایش را اولویتبندی کرده و آنچه که در اولویت هست را انتخاب کند. چارچوبی برای خواستههایش ایجاد کند و در صورت محروم ماندن از هر خواستهای صبور باشد. به او توضیح دهید که میتوان به بعضی از خواستهها دست یافت و به بعضی دیگر نه و این یعنی معنای واقعی زندگی! به فرزندتان بگویید این قانون درخصوص پدر و مادرها نیز صادق است و شما نیز به عنوان والدین محدودیتهایی برای برآورده کردن نیازها و خواستههایتان دارید. به او بگویید نمیشود «هم خدا را خواست و هم خرما را»! یعنی نمیتوان به هر خواستهای دست یافت. بچهها در برابر این توضیحات شفاف و روشن منطق دنیا را درمییابند. 2. هر کاری که دلش بخواهد میکند دو نوع حس خوشحالی وجود دارد؛ یک نوع آن احساس خوشحالی است که از کسب لذتی به دست میآید. به عنوان مثال تاببازی کردن، در آغوش کشیده شدن، خوردن آبنبات و خوراکیهای خوشمزه و تجربه حسهای دلچسب. نوع دوم خوشحالی ناشی از کسب مهارتهای جدید یا پیشرفت در فعالیتهای روزانه است. مثل یادگرفتن چیدن پازل، کنترل دوچرخه بدون چرخهای کمکی، پختن کیک، نوشتن نام و نام خانوادگی و... لازم است که والدین به فرزندان خود کمک کنند تا یاد بگیرند کسب هر نوع مهارتی لذتبخش است و این کار نیاز به تلاش دارد و حتی گاهی دشوار است و باید دوباره همه چیز را از نو شروع کرد اما ارزشش را دارد چون در پایان کار لذتی حاصل میشود که بسیار عظیم و رضایتبخش است. 3. همیشه شاد و شنگول است بدون شک کودک متعادل که حال درونی خوبی دارد، کنار والدین و دوستانش میخندد و شاداب است اما فرقی ندارد بزرگسال باشیم یا خردسال! نمیشود که تمام 24 ساعت شبانهروز را شاد بود و خندید. در طول روز همه ما گهگاهی دلگیر، غمگین، ناراحت یا عصبانی و خشمگین میشویم ولی میزان زمانی که کودک احساس مثبتی دارد و راضی و خشنود است باید بیشتر از زمانی باشد که لحظات بدی را سپری میکند. درواقع نسبت ایدهآل حس خوب و مثبت به احساسات منفی 3 به 1 است. احساسات منفی مشخصا علامت شکست تحصیلی نیست. باید پذیرفت هر کودکی احساس غم را تجربه میکند و لازم است خودش بتواند تشخیص دهد که غصهها دائمی نیستند و خیلی زود تمام میشوند. او باید یاد بگیرد «امنیت روانی» خود را تامین کند. باید بدانیم بزرگ کردن کودک در محیطی بیش از اندازه بهداشتی و به اصطلاح «پاستوریزه» احتمال بروز انواع حساسیتها را بالا میبرد چون «سیستم ایمنی بیولوژیکی» بدن کودک به درستی تکمیل نشده و به خوبی عمل نمیکند. به همین ترتیب نیز اگر والدین بخواهند کودک خود را از هر نوع احساسات منفی محافظت کنند، سیستم ایمنی روانی او نیز نمیتواند خود را درست سازماندهی کند، بنابراین کودک شاد داشتن به این معنی نیست که کودک هیچ نوع احساس منفی را تجربه نکند. 4. همیشه از عشق و محبت بیدریغ والدین سیراب است عشق و محبت نامحدود والدین نسبت به کودک لازم و ضروری است اما برای شاد و خوشحال بودن او کافی نیست. کودک برای اینکه به درستی بزرگ شود به چارچوب نیز نیاز دارد. اینکه بلد باشد در مواقع ضروری «نه» بگوید، بزرگترین درسی است که هر والدی باید به فرزند خود بیاموزد. عشق والدین به فرزند نباید انحصارطلبانه باشد. باورهایی از قبیل «فقط ما میتوانیم تو را درک کنیم، فقط ما میدانیم چه چیزی برای تو خوب است و...» باید از دور خارج شوند. والدین باید بپذیرند که افراد دیگر نیز در تربیت و آموزش فرزندشان به گونهای متفاوت نقش دارند. هر کودکی نیاز دارد که با افراد دیگری نیز وارد چالش شود، شیوههای ارتباطی دیگری را کشف کند، محرومیتها و ناکامیها را تجربه و حتی گاهی رنجی را تحمل کند. درسی که باعث رشد و تعالی کودک میشود این است که مسائل و مشکلات زندگی را بپذیرد. 5. دوستان زیادی دارد بدون شک هر کودکی که حال بهتری دارد در جامعه نیز راحت است و به راحتی احساسات خود را بیان میکند اما این یک قانون مطلق نیست. ممکن است شما شخصیت متفاوتی داشته باشید، در حالیکه احساس خوبی نسبت به خود دارید. اگر بچهای قدرت تشخیص و تمییز دادن مسائل را داشته باشد چه اهمیتی دارد که کمی خوددار و محتاط باشد و از تماسها و روابط اجتماعی بیش از سایر همسن و سالانش دلزده شود. مهمترین مساله برای احساس شادی و خوشحالی در وجود هر بچهای این است که احساس کند همانطور که هست پذیرفته میشود و آزادیهای خود را دارد. کودکی که حال خوش را در آرامش مییابد، کودکی که برای خودش آواز میخواند و جستوخیزکنان راه میرود، دوست دارد به تنهایی در اتاق خود بازی کند و دنیاهای مختلفی را کشف کند و دوستان اندکی دارد هر آنچه در زندگی به آن نیازمند است را به دست میآورد. بچهای با این ویژگی شخصیتی نیز به اندازه شلوغترین و پرهیجانترین شاگرد کلاس شاد و خوشحال است. 6. هیچوقت خسته و بیحوصله نمیشود بعضی از پدر و مادرها نگران این هستند که فرزندشان دچار بیحوصلگی شده، دچار دور تسلسل شود و بیکار بماند. از اینرو تا میتوانند برای او برنامهریزی کرده و آنها را به فعالیتهای متفاوتی وادار میکنند اما زمانی که ما به ذهن و اندیشهمان اجازه میدهیم تا آزادانه پرسه بزند، زمانی که هیچ کاری انجام نمیدهیم، زمانی که به عنوان مثال از پنجره قطار، دشتی را به تماشا مینشینیم و... مناطق خاصی از مغزمان که دانشمندان آن را «شبکه حالتِ پیش فرض» مینامند، شروع به فعالیت میکند. این شبکه در حافظه، ثبات عاطفی و ایجاد هویت نقش مهم و اساسی بازی میکند. متاسفانه امروزه عملکرد «شبکه حالت پیش فرض» کمتر شده است چون دائم تمرکزمان را به تلفن همراه، تلویزیون و همچنین فعالیتهای اسارتوار معطوف میکنیم. بهتر است بدانید فراغت مغز باعث افزایش میزان راحتی و آرامش بدن میشود، در حالی که مشغله و فعالیت زیاد استرسزا بوده و قاتل احساس شادی و خوشحالی محسوب میشود. تمام آخر هفتههای فرزندتان را با فعالیتهای مختلف پر نکنید. به او اجازه دهید خودش فعالیتهایی که واقعا علاقهمند است و لذت میبرد را انتخاب کند و برخی مواقع بین این فعالیتها فاصله بیندازید تا فرزندتان استراحتی بکند، ذهنش آرام بگیرد و در این فواصل خلاقیتش فرصت شکوفا شدن پیدا کند. فرزندتان را به فعالیتهای «مداوم و مستمر» عادت ندهید چون علاقهاش را به این فعالیتها از دست میدهد و در بزرگسالی تبدیل به فردی میشود که به جای لذت بردن، به مسابقه دادن عادت میکند و این مساله دور از خوشبختی واقعی است. 7. از هر نوع استرسی دور نگه داشته میشود نتایج بررسیها نشان میدهد بین کودکان، دور بودن مطلق از هر نوع استرسی به اندازه در معرض قرار گرفتن بیش از حد استرس مشکل ایجاد میکند. بهتر است بچهها با کلمات ساده و دور از هیجان والدین از اتفاقاتی که در خانواده میافتد مطلع شوند و همچنین این را درک کنند که خود والدین نیز با این مسائل دست به گریبان هستند. درس واقعی این است که بچهها بدانند سختی و مشکلات وجود دارد و دست و پنجه نرم کردن با این سختیها ارزشمند است. در عوض نباید کودکان را در معرض اخبار تلویزیون قرار دهید، مگر اینکه خودش خواستار و علاقهمند باشد. در اینصورت نیز همیشه باید برای پاسخگویی به سوالاتش آماده باشید و به او کمک کنید تا تصاویری که ممکن است آزاردهنده یا تکاندهنده باشد را حلاجی کند. 8. هر روز به او میگویند «دوستت دارم» این خیلی مهم است که اغلب و بهطور واضح به فرزندتان بگویید که دوستش دارید اما الزامی نیست که این کار را بهطور روزانه تکرار کنید. عشق والدین به فرزند باید محسوس و ملموس باشد اما نه در حد خفهکننده و تحمیلی.