من کیستم؟! بسیاری از كودكان بر مبنای همین شیوه گفتگو بزرگ میشوند. این روش تربیتی همیشه و برای هر نسلی مخرب است. درواقع كودكان با تمام نشاط و هوشی كه دارند، همانگونه كه ما از آنها توقع داریم، بار میآیند و سرنوشتشان را پیریزی میكنند. بنابراین بهکارگیری هر جمله منفی واقعاً مخرب است. كودكی را فرض كنید كه هنگام بازی از یك درخت بالا رفته است. مادرش با صدای بلند و عصبانی از توی اتاق فریاد میزند، میافتی، مراقب باش، چقدر تو احمقی، ابله، كودن، بیعرضه نفهم و... همه این نوع خطابها نهتنها در همان لحظه احساسات بدی در بچهها ایجاد میكند، بلكه تأثیراتی مثل هیپنوتیزم دارد و مانند بذری در ذهن كودك كاشته میشود. در ضمیر ناخودآگاه او عمل میكند و تبدیل به حقایق مسلمی در شخصیت كودك میشود. پیام هیپنوتیزم درواقع شخص را تحت تأثیر قرار میدهد و فرمان را بهطور نا هوشیار انجام میدهد. همه میدانند كه این كار در درمانهای پزشكی اثر قابلملاحظهای داشته است، اما چیزی كه بیشتر مردم نمیدانند، این است كه هیپنوتیزم میتواند هرروز اتفاق بیفتد و ذهن بشر، بیشتر هنگام بیداری و در حالت هوشیاری كامل با هیپنوتیزم درگیر است. به عبارتی، هر بار كه ما درباره موضوعی صحبت میكنیم، وارد ضمیر ناخودآگاه فرزندانمان میشویم و برای آن برنامهریزی میكنیم. اگرچه اصلاً چنین قصدی نداریم!● تأثیر پیام بر ضمیر هوشیار و نا هوشیارذهن كودك مملو از سؤالهای مختلف است. بهطور مثال «من كیستم»، «از كجا آمدهام»، «من به چه دردی میخورم!» و ... به همین دلیل است كه ذهن بچهها بهطور قابلملاحظهای تحت تأثیر عبارتهایی است كه ما با جمله «تو ... هستی.» به آنها خطاب میكنیم. وقتی پیام شما جملاتی از این قبیل باشد: «تو چقدر تنبلی» یا «تو بینظیری» آنها این گفتههای ما بزرگسالان را مهم میدانند و آن را در اعماق ضمیر نا هوشیار خود ثبت میكنند. گاهی از بزرگسالان شنیدهایم كه «من بیمصرف هستم، خودم میدانم» اینگونه عبارتهای اخطاری منفی، بارها و بارها در بزرگسالی، تأثیر خود را در زندگی فرد برجای میگذارد. زیرا این افكار در ابتدای زندگی یعنی درزمانی كه فرد نمیتواند درباره حقیقت آنها چونوچرا كند، به ذهن او القا شده است. بچهها با خود فكر میكنند كه بزرگترها همهچیز را میدانند، بنابراین وقتی به كودك میگوییم تو دستوپا چلفتی هستی یا آتشپارهای ممكن است ابتدا با پرخاشگری مخالفت خود را نشان دهد، اما ته دل، با ناراحتی این موضوع را میپذیرد. چون شما بزرگترید و حق با شماست. پیام شما روی هر دو سطح هوشیار و نا هوشیار ضمیر او تأثیر میگذارد. ● ثبت همه اتفاقات در ذهن شماهر حادثه، صحنه، صدا و حتی هر كلام در مغز ما بایگانی میشود. یادآوری تمام این خاطرات تقریباً امكانپذیر نیست، اما همه آنها روی چینوچروکهای مغز جا گرفته است. هر چیزی كه ما بهصورت ارادی و غیرارادی میشنویم در مغز ما حك میشود، اما ما همه اطلاعات را همزمان به یاد نمیآوریم. بههرحال كودك هم از این قاعده مستثنا نیست. تابهحال به چیزهایی كه وقتی ظاهراً كودكتان حواسش پرت است، درباره او گفتهاید، فكر كردهاید؟! همهچیز ارادی یا غیرارادی در مغز حك میشود. پس به قدرت فوقالعاده شنوایی او شك نكنید. این حتی شامل زمانی كه بچهها در خواب هستند و حتی خواب میبینند هم میشود. بنابراین وقتی درباره فرزندتان حرف میزنید مراقب باشید و یادتان باشد كه حرفهای شما بهطور مستقیم در ذهن كودك ضبط میشود. بهترین تأثیر را وقتی میگذارید كه كودك شما را زیر نظر دارد و شما نزد دیگران از او تعریف و تمجید میكنید. ● پیامهای تأثیرگذارترما در زندگی روزمره به كودكانمان پیامهای ضدونقیضی میدهیم. گاهی كه حالمان خوب است میگوییم «پسرم بازی بس است. بهتر است كمی بنشینی» و وقتی حالمان خوب نیست و عصبانی هستیم میگوییم «بس است دیگر، خفه شو، احمق بیشعور» در این موقع ما باحالتی عصبانی با كودك صحبت میكنیم كه در ذهن كودك نقش میبندد. كودك با خود میگوید: «پس این چیزی است كه پدر یا مادر در مورد من فكر میكنند.» كلماتی كه والدین در زمان عصبانیت به كار میبرند، به طرز قابلملاحظهای تأثیرگذار است. پیامهای مثبت بهاندازه پیامهای منفی كارساز و ماندگار نیستند. به همین دلیل همیشه و بهخصوص در مواقع بحران باید با نگاهی نافذ و القای پیامهای مثبت به او بگوییم: «هر اتفاقی كه بیفتد، تو بازهم برای ما مهمی. تو بهترینی»
شیوههای گفتاری ناصحیح ۱) استفاده از كلمات تحقیرآمیز بهجای دستورات ساده در موقع آموزش نظم و تربیت؛ مثال: آن را بده به من، بچه خودخواه نفهم. ۲) استفاده از كلمات تحقیرآمیز به شكلی دوستانه و بامزه؛ مثال: آهای گوشفیلی! شام آماده است. ۳) مقایسه كردن؛ مثال: تو هم مثل پدرت، آدم بدی هستی. ۴) تهدید كردن؛ مثال: حسابت را میرسم! صبر كن یك بلایی سرت بیارم خودت حظ كنی. ۵) صحبت درباره اشتباهات یا ضعفهای كودك در جمع و در حضور خودش؛ مثال: او خیلی كمروست. نمیدانم در زندگی چهكار خواهد کرد؟ ۶) قضاوت عجولانه؛ مثال: (قبل از اینكه بدانیم چه اتفاقی افتاده است) تو بیخود كردی او را هل دادی بچه بیادب! ۷) استفاده از برانگیختن حس گناه برای كنترل كودك؛ مثال: تو آنقدر اذیت میكنی كه من مریض میشم. آخرش از دستتو میمیرم!! حالا زمان مناسبی است كه به فكر رفتار متعادلتری باشیم. ما همگی باید این كار را بكنیم؛ باید كمی به رفتارمان توجه كنیم و با پرهیز از به کار بردن جملاتی نظیر مثالهای فوق میتوانیم شیوه تربیتی خودمان را بهتر كنیم. در این صورت، هم شما و هم فرزندانتان احساس بهتری خواهید داشت. كودكان ذهنشان را به همان ترتیبی سازماندهی میكنند كه ما به آنها آموختهایم، پس به نفعمان است كه مثبت بیندیشیم. برای مثال: بهجای جمله «تو را به خدا، امروز در مدرسه با بچهها دعوا نكن» باید بگوییم: «دلم میخواهد توی مدرسه بهت خوش بگذرد و فقط با بچههایی كه دوستشان داری، بازی كنی.» تفاوتهای جزئی در گفتار، تأثیر جملات را عوض میكند زیرا شیوه عملكرد ذهن تغییر مییابد. چرا؟ اگر به كودك بگویید «از درخت پایین نیفتی» ذهن او بهناچار به دو موضوع معطوف میشود: «انجام ندادن» و «افتادن از درخت» وقتی ما از چنین كلماتی استفاده میكنیم، تصاویر آن بهطور خودكار در ذهن كودك شكل میگیرد. میتوان گفت چیزی كه ما به آن میاندیشیم در عالم واقعیت خلق میشود. كودكی كه تصویر واضحی از افتادن از درخت در ذهن خود پرورانده، احتمال به زمین افتادنش بیشتر است. پس بهتر است از لغات مثبت استفاده كنیم: «با دقت از درخت بالا برو» . یا بهجای «نپر وسط خیابان» بهتر است بگوییم «تو هم همراه من از پیادهرو بیا». دردادن دستورالعمل برای هر كار، با كودكان صریح صحبت كنید. گاهی كودك نمیداند چطور باید از خود مراقبت كند، بنابراین دستورات ما باید مشخص باشد. بهتر است بگوییم: «محكم و با دودستت كنارههای قایق را بگیر» تا اینكه: «اگر بیفتی، من میدونم و تو» یا بدتر از آن اگر بیفتی میدونی چی به سر من میآید.» تفاوت مفهومی اینگونه جملات بسیار كم است، اما تأثیر كاملاً متفاوتی بر كودك دارد. یادگیری به كار بردن چنین جملاتی چندان دشوار نیست، اما آنچه مهم است تمرین و پشتكار فراوان است تا این كار برایمان عادت شود. كلام مثبت به كودكان میآموزد تا فكر و رفتاری مثبت داشته و در هر شرایط احساس قدرت و توانمندی كنند.