• آگاهی از هیجانات کودک مطالعات نشان میدهد برای آنکه والدین بتوانند احساسات فرزندانشان را درک کنند ابتدا باید از هیجانات خودشان و فرزندانشان آگاهی داشته باشند. اما آگاهی از هیجانات، به چه معناست؟ آیا به این معنا است که والدین باید احساساتی باشند، یا بهقولمعروف اشکشان دَمِ مشکشان باشد؟ باید احساساتشان را پنهان نکنند؟ باید بخشهایی از وجودشان را که مخفی میکردهاند، آشکار کنند؟ در حقیقت پژوهشها نشان میدهند که آگاهی هیجانی و درنتیجه برخورداری از توانایی پرورش هیجان، لزوماً نیازمند ابراز احساسات شدید و رفتار کردن به مانند افرادی که کنترلی بر احساسات خود ندارند، نیست. آگاهی هیجانی، به زبان ساده بدان معناست که بدانید چه وقت دستخوش هیجان میشوید، بتوانید احساسات خود را تشخیص دهید و به هیجانات دیگران توجه داشته باشید. والدینی که از هیجانات خودآگاهی دارند، میتوانند از این حساسیت و مهارت خود برای درک احساسات فرزندشان، صرفنظر از شدت یا ضعف این احساسات، استفاده کنند. اما حساسیت و آگاهی هیجانی والدین ضرورتاً به معنی آن نیست که همیشه میتوانند بهآسانی احساسات فرزندانشان را درک کنند. بچهها اغلب اوقات احساسات خود را بهگونهای غیرمستقیم و به روشهایی بیان میکنند که برای افراد بزرگسال گیجکننده است. اما اگر ما از صمیم قلب و با دقت به حرفهای آنها گوش بدهیم، اغلب اوقات میتوانیم پیامهای نهفته در تعاملات، بازیها و رفتارهای روزمرۀ آنها را دریافت کنیم. دیوید، یکی از پدرهای شرکتکننده در جلسات گروهی والدین، تعریف میکرد که چگونه یک اتفاق ساده به او کمک کرد که علل خشم دختر هفت سالهاش را دریابد و به نیاز او پی ببرد. دیوید گفت: کارلی آن روز بدخلقی میکرد و دائم با برادر چهار سالهاش جیمی دعوا میکرد و به بهانههای مختلف با او درگیر میشد و به او شرور میگفت. هرچند به نظر نمیرسید جیمی کار خطایی کرده باشد. اما هر بار که دیوید از کارلی میپرسید که چرا اینقدر از دست برادرش عصبانی است، سکوت میکرد و اشک میریخت. هرچقدر دیوید بیشتر پرسوجو میکرد، کارلی بیشتر لجبازی میکرد. بالاخره، شبهنگام دیوید به اتاق کارلی رفت تا به او کمک کند و برای رفتن به رختخواب آماده شود، اما بازهم دید او ناراحت است. کشوی کمد او را باز کرد تا لباسخواب او را درآورد اما دید آن لباس دیگر برای دخترش کوتاه شده است. آن را بالا گرفت و با خنده گفت: فکر میکنی این اندازهات باشد؟ سپس گفت: نمیتوانم باور کنم اینقدر زود بزرگ شدی. دیگه برای خودت خانمی شدهای. پنج دقیقه بعد کارلی برای خوردن شام به نزد خانوادهاش در آشپزخانه آمد. دیوید میگفت او واقعاً عوضشده بود. پرحرف و شاداب بود. دیوید به دیگر والدین شرکتکننده در جلسه گفت طی ماجرای لباسخواب، چیزی اتفاق افتاده بود، ولی من دقیقاً نمیدانستم چه چیزی. اما بعد از بحث و گفتگو با اعضای گروه، موضوع برایش روشنتر شد. کارلی که بچهای حساس و جدی بود، همیشه به شیرینزبانی و خوشگلی برادرش جیمی حسادت میکرد و در آن روز، به هر دلیل میخواست از جایگاه خاص خود در خانواده اطمینان یابد. شاید همان اعتراف شیرین پدر به اینکه او خیلی زود بزرگشده است، برای کارلی کافی بود.
چطور انرژی و هیجان کودکان را تخلیه کنید!
نکتۀ مهم این است که بچهها نیز مثل همه افراد، دلایلی برای هیجانات خود دارند که ممکن است آنها را بیان کنند یا آنکه آنها را به زبان نیاورند. هر وقت دیدید فرزندتان به خاطر موضوعی که ظاهراً بیاهمیت به نظر میرسد عصبانی یا ناراحت است، بهتر است قدمی به عقب بردارید و نگاهی کلیتر به روند زندگی او بیندازید. یک پسر بچۀ سه ساله نمیتواند به شما بگوید: متأسفم که این اواخر کمی بدعنق شدهام، مامان؛ دلیلش فقط این است که از موقعی که به مهدکودک جدید میروم، خیلی تحتفشار روانی قرارگرفتهام. در میان بچههای هفت ساله و کم سالتر، علائم نشاندهندۀ احساسات اغلب در بازیهای خیالی آشکار میشوند. وانمود سازی با استفاده از عروسکها و اسباببازیهای مختلف، به کودکان امکان میدهد تا هیجانات خود را بدون دردسر ابراز کنند. همۀ پیامهای کودکان را نمیتوان به این آسانی رمزگشایی کرد. اما کودکان معمولاً ترس خود را از مسائلی چون رها شدن از سوی والدین، بیماری، آسیبدیدگی یا مرگ از طریقِ بازی بیان میکنند. والدین هوشیار میتوانند نشانههای ترس را در بازیهای فرزندانشان تشخیص دهند و بدین ترتیب به آنها بپردازند و مشکل را برطرف کنند. نشانههای آشفتگی هیجانی کودکان ممکن است در رفتارهایی مانند پرخوری، بیاشتهایی، کابوسهای شبانه و شکایت از سردرد و دلدرد نیز تجلی یابد. بچههایی که مدتهاست کنترل ادرار خود را یاد گرفتهاند، ممکن است ناگهان دچار شبادراری شوند. اگر فکر میکنید فرزندتان ناراحت، عصبانی یا وحشتزده است، بهتر است سعی کنید خودتان را جای او بگذارید و دنیا را از دریچۀ چشم او ببینید. این کار خیلی سختتر از آن است که به نظر میرسد، بهویژه آنکه شما در مقایسه با فرزندتان تجارب بسیار بیشتری را پشت سر گذاشتهاید. برای مثال، شما میدانید که وقتی یک حیوان خانگی میمیرد، باگذشت زمان غمش فراموش میشود. اما این احساس برای کودکی که نخستین بار با این وضعیت مواجه میشود دردناکتر و تحمل آن دشوارتر است. بااینکه ازنظر میزان تجربه میان شما و فرزندتان تفاوت وجود دارد، این را به یاد داشته باشید که فرزندتان به زندگی دیدگاه خامتر و آسیبپذیرتری دارد. وقتیکه احساس میکنید قلبتان برای فرزندتان میتپد و میدانید چه احساسی دارد در حال همدلی کردن با او هستید. این همدلی پای و اساس پرورش هیجان را تشکیل میدهد. هرگاه توانستید با هیجانات فرزندتان، حتی در مواقعی که این احساسات ناخوشایند هستند، همدلی کنید، آنگاه میتوانید گام بعدی را بردارید، یعنی از هیجانات همچون فرصتی بهمنظور اعتمادسازی و ارائۀ راهنماییهایی به او استفاده کنید.