ترس احساسی ناخوشایند و حتی دردناک است که در واکنش به خطر احتمالی یا قریب الوقوع روی می دهد. شاید این خطر واقعی یا خیالی باشد ، ممکن است به طرد اجتماعی یا ضرر جسمانی منجر شود شاید به قدری خفیف باشد که تنها اضطراب اندکی وارد کند یا آنقدر شدید باشد که باعث وحشت شود. ما فارغ از کم و زیاد بودن میزان ترس ، هرگز از آن استقبال نمی کنیم ؛ چون گرچه ترس علامتی است برای دوری از خطر احتمالی ولی نمی خواهیم فرزندمان از چیزی بترسد. اگر نگوییم همه ی کودکان ، اما بخش عمده ای از آنها حس ترس را در خود پرورش می دهند. اوضاع زمانی بدتر می شود که بیشتر ترس کودکان از عقاید غیرواقعی بزرگسالان نشأت گرفته باشد. موارد فراوانی درباره ی ترس کودکان وجود دارد . صداهای گوش خراش ، ظاهر شدن ناگهانی افراد غریبه و صدای جاروبرقی از جمله ((ترس های اولیه)) هستند. ترس از تاریکی ، نورها و سایه های ناشناخته ، تنهایی ، پزشک و دندان پزشکی ، حیوانات ، افراد معلول ، تنبیه و مدرسه ترس های متداول بین کودکان هستند. همچنین کودکانی وجود دارند که از مگس ، دلقک ، پستچی و بسیاری موارد مشابه که هیچگونه خطری ایجاد نمی کنند ، می ترسند. پس نتیجه می گیریم که امکان دارد کودک از هر چیزی تصور ترسناکی در خود ایجاد کند. اگرچه روی هم رفته این گونه ترس ها ثابت نیستند ولی به سختی میتوان شجاعت یک کودک را سنجید . هرچند پنهان کردن ترس می تواند تاثیرگذاری بهتر ما را در پی داشته باشد ولی هرگز تضمینی ایجاد نمی کند که در رویارویی با زندگی از آرامش و اطمینان درونی برخوردار باشیم. بسیاری مواقع به جای اینکه بگوییم از چیزی می ترسیم ، می گوییم آن را دوست نداریم ، زیرا می خواهیم با فریب دادن خود ، ترسمان را کاهش دهیم. شاید در واقع از سگ ، اسب ، شنا یا فوتبال بیزار باشیم ، اما دلیل اصلی بیزاری ما ترسمان از این هاست. با این کار خود را در کوتاه مدت راضی نگه می داریم اما ترسمان در بلند مدت هیچ تغییری نمی کند. مشکلی که در این باره وجود دارد آن است که هرچه از چیزهای بیشتری بترسیم ، بیشتر مستعد پرورش ترس خواهیم بود. این مسئله در مورد کودکان نیز صادق است. آنها به دلیل ضعف و وابستگی بیشتر نمیتوانند همانند ما بر ترس هایشان غلبه کنند. هر تجربه ی ترسناک به نوعی موجب پدید آمدن یک ترس دیگر می شود . پس ما باید برای منشا ترس اهمیت بیشتری قائل بباشیم تا برای خود آن. بیایید این موضوع را با دقت بیشتری بررسی کنیم. اهمیت قائل شدن برای منشأ ترس بدین معناست که خود اجسام ترسناک نیستند بلکه این ما هستیم که آنها را ترسناک تصور می کنیم. شاید یک کودک بتواند شاخه های یک گیاه سمی را همانند برگ های یک گیاه معمولی بچیند ، شاید چنان مجذوب صدای یک مار زنگی شود که انگار یک اسباب بازی است ممکن است به شکلی به یک گرگ گرسنه نزدیک شود که انگار با سگ کوچک همسایه بازی می کند. در هر سه مثال ، کودک به دلیل اطلاعات و دانش اندکش چیز ترسناکی را مشاهده نمی کند. ولی ما مراقب چنین نمونه هایی هستیم ؛ زیرا نه تنها اطلاعات کافی درباره ی آنها داریم ، بلکه شاید تجربه ی رویارویی با آنها را نیز داشته باشیم. اکنون کودک چه چیزی را تجربه می کند که باعث می شود چیزها را ترسناک ببیند؟ به عبارت دیگر ، چگونه ترس در وجود یک فرد شکل می گیرد؟ به طور کلی چهار تجربه میتواند زمینه ساز تس کودک شود : تقلید ، آسیب روحی روانی ، سیستم تنبیه – دشمنی – گناه و شکل گیری خود ترس. تقلید ، روند ساده ی یادگیری است که کودک از طریق آن همه ی ترس های ما و گرایش نسبت به آن را پرورش می دهد. مثلا یک مادر بدون اینکه متوجه باشد ، ترس و اضطراب خود از سگ ، رعد و برق ، دزدی و آتش را به کودکش منتقل می کند. کودک نیز که مقلد بسیار خوب پدر و مادر خود است ، چنین احساسات و واکنش هایی را در مواجهه با این موارد نشان می دهد. گاهی هشدار دادن نیز میتواند زمینه ساز اضطراب در کودک شود. تقلید نقش بسیار مهمی در ایجاد ترس ایفا می کند. یک مادر مضطرب که مدام به فرزندش اخطار می دهد ، در واقع الگویی برای فعالیت های کودک طراحی می کند. اگر او دائما به کودک خود اخطار دهد که مراقب خودش باشد ، همیشه به او یادآوری کند که آسیب نبیند و از انجام دادن بسیاری از کارها دلسردش کند کودک همیشه تحت تاثیر خطری قریب الوقوع قرار می گیرد.