گاهی کودک مشکل دارد، یعنی چون یک یا چند نیاز کودک برآورده نشده است، احساس ناراحتی میکند. گاهی نیاز کودک برآورده میشود و کودک احساس خوبی دارد، اما رفتار او برای والد مشکل ایجاد کرده است. وقتی تشخیص داده میشود که فرزند با مشکل روبهروست، پیش از هرچیز باید احساسات او را پذیرفت و درک کرد. برای این کار، پدر و مادر باید از مهارت خوب گوش کردن یا گوش دادن فعال برخوردار باشند. یعنی باید با دقت بهحرفهای کودک گوش دهند و با استفاده از برخی کلمات، احساساتش را تصدیق کنند. یکی از مؤثرترین راهها بیان جملات کوتاهی است که احساس کودک را نشان میدهد از جمله: تو باید عصبانی شده باشی. کودکی که میبیند کسی بهحرفهایش گوش داده و احساسش را دریافته است، آرام میشود و خود بهدنبال راهحل میگردد. یکی از بزرگترین اشتباهات والدین، کوشش برای حل فوری و سریع مشکلات کودکان است. وقتی مشکلی بهوجود میآید، از اندرز دادن و نصیحت کردن دوری کنید. با این کار شما کودک را از تجربهای که در کشمکش با مشکلات خود بهدست میآورد، محروم میکنید. در نهایت، اگر پس از گوش دادن بهحرفهایش، او نتوانست راهحل مشکل را بیابد، نظر خود را در قالب پیشنهاد بیان کنید. وقتی بهکودک اجازه میدهیم که خودش مشکل را حل کند، میتواند مهارت حل مسئله را بیاموزد. پس، برای پذیرش احساسات کودکان: - بادقت بهگفتههای آنان گوش دهید - احساسات آنان را با کلمهای تصدیق کنید: آه، صحیح، خوب و ... - احساس کودک را با عبارتی بیان کنید: حتماً ناراحت شدی ... - بهطور خیالی، آرزوهایش را برآورده کنید: ای کاش میتوانستم ...
پدر و مادری که با فرزند خود بهروشهای غیرمؤثر مانند انتقاد کردن، سرزنش کردن، ناسزاگویی، خجالت دادن، مسخره کردن، درس اخلاق دادن و ... ارتباط برقرار میکنند، موجب ایجاد واکنشهای زیر در کودک میشوند: - مقاومت در برابر خواستۀ پدر و مادر و خودداری از تغییر رفتار - ایجاد شبهه در فرزندان که پدر و مادر نسبت بهآنها بیتوجهند. - ایجاد احساس گناه درفرزندان و از بین بردن عزت نفس آنان - ایجاد زمینهای که فرزندان بهپدر و مادرشان پرخاش کنند. پس وقتی والد احساس خود را از عملکرد کودک بیان میکند، باید بهگونهای باشد که کودک بهاین ذهنیت دچار نشود که والد او را دوست ندارد. شیوۀ بیان باید کاملاً واضح باشد که این رفتار کودک است که مشکلساز بوده است. سپس میتوان محدودیتی برای کودک تعیین کرد تا خود تصمیم بگیرد که چگونه رفتار کند. برای مثال، هنگامی که سروصدای بازی بازی کودک مزاحم صحبت تلفنی مادر است، مادر در وهلۀ اول، باید در مورد این موضوع، اطلاعاتی در اختیار کودک قرار دهد و احساس خود را نیز بیان کند: وقتی بازی میکنی، سروصدا نمیزاره من با تلفن صحبت کنم. در مرحلۀ بعد باید بهجای امر و نهی کردن، چند انتخاب پیش روی کودک قرار داد: حالا تو میتونی یا بیسروصدا بازی کنی یا اتاق رو ترک کنی. خودت تصمیم بگیر. با این کار آزادی انتخاب را از کودک نگرفتهایم و همچنین بهاو امکان دادهایم تا عواقب تصمیم خود را بپذیرد؛ یعنی اگر بهایجاد سروصدا در اتاق ادامه دهد، مادر میتواند بگوید: معلومه که تصمیم گرفتهای از اتاق بیرون بری، چون نمیتونی بدون سروصدا بازی کنی. یکی از بزرگترین اشتباهاتی که والدین مرتکب میشوند برچسب زدن بر کودک است. این واقعه میتواند هم در لحظات شادی و هم در مواقع خشم اتفاق بیفتد. منظور از برچسب زدن لقبی است که بهکودک میدهیم: حواس پرت، بیمسئولیت، شکمو؛ گاهی هم القاب معانی پسندیدهای دارند: هنرمند، باهوش، دانشمند. برچسب زدن در هر دو صورت زیانآور است، چون کودک خواه ناخواه سعی میکند همان نقش را که بهاو نسبت دادهاند و آن صفت را بهحقیقت دراورد. بنابراین بهجای اینکه نظر و احساس خود را با چنین القابی بیان کنیم بهتر است فقط بهتوصیف موضوع بپردازیم و پیامد کار را در این توصیف بیاوریم. مثلاً ممنونم که آروم بازی کردی، این کار موجب میشه که خواهرت از خواب بیدار نشه. - کودک هنوز تکالیف ریاضی را تمام نکرده است، بهجای گفتن: هنوز دوتا سؤال مونده؟ بهتر است بگوییم: میبینم که بیشتر سؤالها رو حل کردی. - اگر کودک چیزی روی زمین ریخته است، بگویید: دستمال روی میزه (یعنی کودک میتواند برای تمیز کردن اقدام کند).