کودکاني که بر اساس اين الگو تربيت ميشوند، معمولا به ترسهاي غيرمنطقي مبتلا ميشوند ( از قبيل ترس از تاريکي،آسيبديدگي ،عدم موفقيت، حيوانات و...) و اين ترسها با سرزنش و چيرگي هرچه بيشتر والدين، بيشتر آشکار ميگردد. والديني هم که مطابق با اين الگو با فرزندان خود رفتار ميکنند، مقررات شديد و سختي را وضع ميکنند که موجب ميشود در نهايت بين آنها و فرزندانشان روابط ارباب و رعيتي برقرار گردد. با ادامه اين روند ، جهان در نزد کودک به دو بخش حقارت و برتري تقسيم ميشود، که در انتهاي بخش حقارت خود کودک و در انتهاي ديگر والدينش قرار ميگيرند. دراين الگو، والدين، کودک را به دليل ناتوانيهايش مورد سرزنش قرار ميدهند. ( خطاي شماره 2: قضاوت دربارۀ کودک براساس رفتارش ) ، اما به اون اجازۀ چون و چرا داده نميشود (خطاي شماره 1: کودک نبايد والدين خود را مورد چون و چرا قرار دهد يا با آنها مخالفت کند). هر خطايي که از کودک سر بزند ، فورا با او برخورد ميشود. اين گونه برخوردها غالبا با خشونتي غيرضروري ، حمله به شخصيت کودک و ايجاد احساس گناه همراه است (خطاي شماره 4: روشهاي موثر تربيتي کودک عبارتند از: تنبيه، سرزنش، و ايجاد احساس گناه). سرزنش مداوم باعث ميشود در ذهن کودک تصور ضعيفي از خودش بهوجود آيد، که بهتدريج اعتماد به نفس او را کاهش ميدهد رفتارش را بدتر ميسازد و موجب ميشود که بهزودي باور کند آنچه والدينش دربارۀ او تصور ميکنند، حقيقت محض است. بدين ترتيب اين حالت يعني سرزنش خود، احساس افسردگي خفيف يا شديدي را (حتي در برابر کوچک ترين ضعفهاي بشري) بهوجود ميآورد.