بعضی ثروتمندان دنیا با اینکه همه چیز در زندگیشان وجود داشته، باز دچار افسردگی شده و در نهایت هم خودکشی کردهاند. نظر شما در این مورد چیست؟ بله، همینطور است زیرا آنها دیگر عاملی برای حرکت و پویایی نداشته و به پوچی رسیدهاند. گاهی کمبودها در زندگی باعث پیشرفت و حرکت میشوند و شوق زندگی را در افراد ایجاد میکنند. البته منظورم این نیست که رنج بکشیم بلکه منظورم این است که گاهی نمیشود همه چیز را کنار هم داشته باشیم و این موضوع را باید به کودکانمان هم به خوبی آموزش دهیم.
این عادت رفتاری که همه چیز را در اختیار کودک قرار میدهند بیشتر در چه خانوادههایی مشاهده میشود؟ در خانوادههایی که نقش پدر و مادر به هر علتی ضعیف شده است. گاهی مواقع پدر و مادر عقدههای نهفته خود در دوران کودکی که ممکن است در خانواده پدرسالار یا مادرسالار بودهاند را به صورت واکنشی به فرزندان خود منتقل کنند و با بیان اینکه ما زجر کشیدهایم و نمیخواهیم بچههایمان عقدهای شوند، برعکس عمل کنند و به قول معروف، دوستی خالهخرسه را اجرا میکنند. در این حالت ممکن است در کوتاهمدت فرزندان خوشحال و راضی باشند اما این رفتار والدین در حقیقت به بهای نابودی آینده بچههاست. در برخی موارد، والدینی که هنوز آمادگی پدر و مادر شدن ندارند از روی دلسوزی بیش از حد و اینکه فرزندان عقدهای نشوند و به قول معروف، چشم و دل بچههایشان سیر باشد، این روش تربیتی را به کار میگیرند. در برخی موارد هم بعضی والدین از روی بیحوصلگی، تنبلی و سوءمدیریت خود باعث فرزندسالاری میشوند. نباید به گونهای عمل کرد که کودک رشد جسمی و جنسی داشته باشد اما در موازات آن رشد اجتماعی و اخلاقی نداشته باشد و از این نظر عقب بیفتد.
به نظر شما رفتار درست والدین در برابر خواستههای غیرمنطقی فرزندانشان چیست؟ باید «نه» گفتن و «بله» گفتن به موقع و درست را یاد گرفت. تربیت درست تنها با نصیحت امکانپذیر نمیشود بلکه باید با رفتار و کردار خود راه درست را به فرزندانمان بیاموزیم و رعایت اصول اخلاقی را سرلوحه تربیت خود قرار دهیم و در این زمینه دلخوشی زودگذر را بر منافع درازمدت فرزند اولویت ندهیم.
فکر کنید اگر هرچه فرزندتان خواست را بیکم و کاست مهیا کنید، آیا وقتی وی بزرگتر شد و وارد جامعه، خواستهای هست که برای به دست آوردن آن تلاش کند و از به دست آوردن آن احساس رضایت کند؟ آیا از زندگی لذت خواهد برد؟ به هر حال محبت بیش از حد و نامهربانی هر دو بر سلامت روانی کودکان اثر نامطلوبی میگذارند. والدینی که بیش از حد معمول به بچههای خود توجه میکنند، کودکانی متکی به دیگران بار خواهند آورد.
چطور میتوان قاطع بود و کودک را مجاب کرد؟ باید با استحکام حرف بزنند و نه با تحکم. معیار ما این نیست که کودک هرچه گفت، بپذیریم؛ بلکه باید با او با منطق حرف بزنیم و اگر خواستهاش را پذیرفتیم از او هم بخواهیم انتظارات ما را بهعنوان والدینش برآورده کند؛ مثلا اینکه پدر بگوید: «من برایت تبلت خریدم که در درسهایت پیشرفت کنی و نه اینکه دائم با آن بازی کنی.» ضمنا باید بگویم برخی والدین تصور میکنند جدی و قاطع بودن به این معناست که مثلا پرخاشگر باشند تا کودک از آنها حساب ببرد یا اینکه چنانچه فرزندشان از آنها پیروی نکرد، با زور و خشونت مواردی را به او تحمیل کنند. حال آنکه در مقولههای تربیتی، قاطع و جدی بودن به این معناست که از اصولی پیروی کنیم و قوانینی برای فرزندانمان داشته باشیم. به علاوه، اصرار به اجرای آن قوانین در خانواده وجود داشته باشد. ثبات خلق و اندیشه و رفتار در والدین ضروری است. اگر والدین اصول تربیتی خود را تغییر دهند و به گفتههای خود چندان اعتقادی نداشته باشند، فرزندان هم به اصول و قوانین خانواده پایبند نخواهند شد.