محسن دوران کودکی سختی را سپری کرد. پدرش در یک کارخانه
نساجی کارگر بود. بعد از ورشکستگی کارخانه، روزگار را با نان کارگری ساختمان میگذراندند.
پدر صبح تا شب کار میکرد تا خانوادهش را اداره کند. شکر خدا توانسته بود بچهها
را به مدرسه بفرستد تا در آینده برای خودشان کسی بشوند. آنها که کم و بیش درس میخواندند،
هیچ وقت بدون وسایل ضروری مثل کیف، دفتر و قلم نمانده بودند. اما ته دلشان
آرزوهایی بود که میدانستند مجالی برای مطرح کردنش نیست. دفتر فانتزی بغل دستی،
جامدادی آهن ربایی سینا و کتونی خوش رنگ مهرداد را نمیشد نادیده گرفت.
بچهها این قدر خوب تربیت شده بودند که قدر
زحمات پدر را بدانند و خواستهای دور از توان او نداشته باشند. اما به هرحال ذهن
کودک مانند لوح سفیدی است که تمام خاطرات خوب و بد، داشتهها و نداشتهها را ثبت
میکند. تا اینکه محسن بعد از تحصیلات دانشگاهی توانست شغل خوبی پیدا کند و
دغدغهی مسائل مالی را نداشته باشد. از طرف دیگر سعی میکرد پدر خوبی برای فرزندش
باشد. دائم مراقب بود پسرش کم و کسری پیدا نکند. فقط کافی بود پسرک از کنار مغازهای
رد شود. پدر رد نگاه او را دنبال میکرد و هرچه را طلب کرده بود، برایش فراهم مینمود.
بعد از مدتی از طرف مدرسه به
محسن زنگ زدند و از پرخاشگری و روحیهی طلبکارانهی فرزندش به او گله نمودند. او
که انتظار چنین چیزی را نداشت در فکر فرو رفت: کجای زندگی برای فرزندش کم گذاشته
بود؟
شاید آسیب شناسی این رفتار را بتوان
این گونه کرد که :
گاهی به فرزندمان «نه» بگوییم
درست است که هفت سال اول
زندگی، دوران سروری کودک است اما والدین باید به این موضوع توجه داشته باشند همهی
خواستههای او قابلیت برآورده شدن ندارند. یک مادر این نکته را به خوبی میداند که
طفل شش ماهه هرقدر به غذای بزرگسالان مشتاقانه نگاه کند، نمیتواند ذرهای از آن
را بخورد. چون معدهی فرزندش آمادگی و تحمل هرچیزی را ندارد.
پدر و مادر باید بدانند با
درخواستهای گوناگون کودک چگونه برخورد نمایند. فرض کنید به مهمانی یکی از اقوام
رفتهاید. فرزند شما در آن مدت با اسباب بازی بچهی صاحب خانه مشغول است و به آن
علاقه نشان میدهد. هنگامی که میخواهید خداحافظی کنید کودک با گریه میخواهد
اسباب بازی را همراه خود بیاورد. در این زمان صاحب خانه از سر لطف و محبت میگوید
آن اسباب بازی را هم با خود ببرید. در این زمان والدین نباید زیر بار گریهی
فرزندشان بروند. در اینگونه موارد لازم است با محبت و بازی، حواس کودک را از آن
اسباب بازی پرت کرده و بدون اینکه آن را همراه خود بیاورند، از میزبان تشکر کرده و
خداحافظی نمایند.
تصور اینکه که فرزند ما نباید
هیچ کمبودی داشته باشد اشتباه است. این نکته را والدین باید بدانند که مدیریت آنها
بر زندگی پسر یا دخترشان همیشگی نیست. بنابراین باید آنها را برای روزی که مستقل
میشوند آماده نمایند
احساس
نیاز را در نوجوان خفه نکنیم
تصور اینکه که فرزند ما نباید
هیچ کمبودی داشته باشد اشتباه است. این نکته را والدین باید بدانند که مدیریت آنها
بر زندگی پسر یا دخترشان همیشگی نیست. بنابراین باید آنها را برای روزی که مستقل
میشوند آماده نمایند. آنان به طور طبیعی در زندگی شخصی و خانوادگی خود با مشکلاتی
مواجه خواهند شد.
تربیت پدر و مادر باید به گونهای باشد که
آنها مهارت روبرو شدن با کسریها و احساس نیاز و خردورزی جهت بافتن راه حل
مسائل را بیاموزند. به عنوان نمونه والدینی که همه چیز را برای پسر یا دخترشان
فراهم کردهاند، باید بدانند که فرزندشان در جایگاه همسر و هنگام فراز و نشیبها،
خودداری لازم را نخواهد داشت و به بهانهی هر کاستی زندگی خود را تباه شده میداند.
زیرا آنها یاد نگرفتهاند که درصورت بروز مسألهای که خوشایندشان نیست صبوری کنند.
در نتیجه به سرعت دچار احساس ناامیدی و شکست میشوند.
بچهها
باید دنیای واقعی را بشناسند
این موضوع اهمیت کلیدی و اساسی
دارد. ما باید شناخت صحیحی نسبت به ماهیت دنیا داشته باشیم و آن را به فرزندمان
متقل کنیم. واقعیت، این است که انسان برای تمتع مطلق آفریده نشده. در کنار هر خوشی
و لذت، درد و رنجی وجود دارد. در ذات دنیا این نیست که فرد به هرچه میخواهد و
مطابق میل اوست برسد. به همین دلیل انسان در متون دینی از آرزوهای دور و دراز نهی
شده است.
اگر ما بدانیم که خوشیهای
دنیا پایدار نیستند، در هنگام ناملایمات، کمتر دچار احساس یأس میشویم. گاهی فرد
در زندگی برای خود اهداف پسندیدهای هم دارد اما باید بداند که ممکن است با وحود
تلاشهای بسیار به برخی از آنها نرسد. والدینی که این موضوع را میدانند سعی میکنند فرزندشان را برای چنین روزی
آماده کنند و برآورده نکردن همهی خواستههای کودک یا نوجوان را تمرینی تلقی میکنند
که میتواند او را برای چنین مواقعی قدرتمند و استوار سازد. بنابراین معنای محبت
این نیست که همهی سنگها را از پیش پای فرزندمان دور کنیم. بلکه خوب است بگذاریم
گاهی زیر نظر ما پایشان به کلوخی بخورد و اندکی زخم بردارد.