اختلافات زناشويي چه کمرنگ و سطحي باشد و چه خشونتآميز تاثيرات زيانباري را در مسير رشد کودکان بر جاي ميگذارد.
بسياري اوقات همسران بدون توجه به حضور کودکان به نزاع و جر و بحث ميپردازند و به تصور اينکه کودک در سنيني خاص قادر به درک آنچه که بين والدين اتفاق ميافتد، نيست اختلافات زناشويي را امري طبيعي و پيش پا افتاده فرض ميکنند اما اختلافات زناشويي چه کمرنگ و سطحي باشد و چه عميق و خشونتآميز تاثيرات زيانباري در مسير رشد کودکان بر جاي ميگذارد و در آينده شاهد بزرگسالاني با اختلالات رفتاري خواهيم بود.دکتر محمود تلخابي دکتــراي تعــليم و تــربيت (آموزش و پرورش شناختي) عضو هيات علمي دانشگاه فرهنگيان و پژوهشکده علوم شناختي تنظيمکننده، تاثير اختلافات زناشويي را در رشد کودکان توضيح ميدهد.
کودک به محيط عاطفي سالم نياز دارد بچهها به يک محيط عاطفي سالم و پرنشاط نياز دارند که در آن بتوانند در يک مسير طبيعي و بر مبناي ابعاد مختلف وجوديشان رشد طبيعي داشته باشند. بنابراين اگر بخواهيم بدانيم از والدين چه انتظاري ميتوان داشت بايد گفت وقتي زن و مرد تصميم ميگيرند که صاحب فرزندي شوند بايد ابتدا محيط سالمي براي رشد کودک به وجود بياورند. بسياري از رفتارهايي که والدين بهعنوان کنشهاي طبيعي از آن ياد ميکنند در همين يک جملهاي که گفتيم خلاصه ميشود؛ يعني توانايي فراهم کردن يک محيط مناسب براي رشد طبيعي فرزندان. در واقع وظيفه اصلي والدين فراهم کردن بستر مناسب براي تربيت کودکان است. اختلافهاي زناشويي يکي از عواملي است که رشد طبيعي فرزندان را دچار اختلال ميکند و در محيطهايي که چنين اختلافهايي بين والدين وجود دارد، نميتوان انتظار داشت که فرزندان رشد طبيعي داشته باشند. چون در اين شرايط در فرزندان حس بياعتمادي به وجود ميآيد و محيطي با روابط خشونتآميز که مناسبات انساني در آن آسيب مي بيند، براي رشد کودکان مناسب نيست و تربيت آنها را دچار مشکل خواهد کرد. هر صداي بلند، يک تاثير سوء هر صداي بلندي که در محيط خانه شنيده شود، روي ذهن کودک تاثير منفي ميگذارد و مانعي در مقابل رشد طبيعي او محسوب ميشود بنابراين اختلافات زناشويي با توجه به ميزان، شدت و دوامشان هر کدام تاثيرات مختلفي روي فرزندان دارند و شدت آثار سوء و زيانبارشان با يکديگر متفاوت است. براي مثال اگر اختلاف بين زن و شوهر پايدار است و وجود اين اختلافات منجر به طلاق عاطفي بين همسران شده، در چنين محيطي ميزان آسيبپذيري کودک فوقالعاده بالاست چون در يک تعارض وحشتناک قرار ميگيرد و فکر ميکند از ميان پدر و مادر بايد به کدام يک از آنها اتکا کند و با اتکا به يکي ديگري را از دست خواهد داد و در مقابل اين موضوع، بهاي از دست دادن او چه خواهد بود. اين شرايط براي کودک بسيار فاجعهآميز خواهد بود. اما اگر اختلاف در سطح ناپايدار اتفاق ميافتد بايد فراواني آن را بررسي کرد. يعني اختلافات بين زن و شوهر بهطور معمول در هر هفته، هر ماه يا در هر روز چند بار اتفاق ميافتد. در تمام اين موارد هيچ شرايط اختلافبرانگيزي وجود ندارد که موجب اختلال در رشد کودکان نشود يعني در تمام حالات و تعداد دفعاتي که زن و شوهر با هم به بحث ميپردازند رشد طبيعي کودک دچار اختلال ميشود چون با اختلاف زن و شوهر شرايط نامناسبي در فضاي عاطفي خانه حکمفرما ميشود که روي کودکان تاثير سوئي بر جاي ميگذارد. کودک مفهوم «ديگري» را از خانواده ميآموزد طبيعي است که هر چقدر ميزان اختلاف و نوع مواجهه والدين شديدتر باشد يعني اختلاف زناشويي حالت خشنتري به خود بگيرد يا گاهي به زد و خورد فيزيکي منجر شود، تاثيرات سوء بيشتري روي رشد طبيعي کودکان دارد و گاهي در دورههاي سني بالاتر پيامدهاي اين اختلافات در شکلهاي مختلف روي رفتار کودکان بروز پيدا خواهد کرد.براي مثال بحث تعلق اجتماعي که در دوره نوجواني منجر به انتخاب دوست و ايجاد روابط سالم با دوستان ميشود، به شدت وابسته به شرايط عضويت فرد در خانوادهاي است که در آن تربيت شده و مسائلي را تجربه کرده است. براي مثال اگر تجربه کودک از محيط خانوادهاش خوب و خوشايند بوده باشد، در وجود او از ديگري بهعنوان يک مفهوم تاثير مثبتي ساخته ميشود. يعني در چنين شرايطي مفهوم «ديگري» شخصي ميشود که ميشود با او زندگي کرد، به او اعتماد کرد يا به او احترام گذاشت. در واقع کودکان با پاگذاشتن در سنين نوجواني اين تاثيرات را در ديگران جستجو خواهند کرد. بنابراين نقشي که خانواده در ساختن اينگونه مفاهيم در ذهن کودکان دارد، بسيار حائز اهميت است.