پلهپله تا مهار پرخاشگري
براي دستيابي به اهداف تربيتي موردنظر درباره فرزندان، بايد به تعادلي منطقي برسيم. يعني بايد کودک را در حد لازم حمايت و کنترل کنيم. معمولا بچهها وقتي با تعيين مرز از سوي والدين مواجه ميشوند سعي ميکنند، در مقابل آن مقاومت نشان دهند. اينجاست که والدين بايد با آموزش صحيح مهار خشم و گفتوگوي هوشيارانه و موثر، خويشتنداري و مهار تنش را به او بياموزند. اگر كودك نتواند بر خشم و اضطراب خود مسلط شود، در رويارويي با حوادث نميتواند خود را آرام يا خشم ديگران را تحمل کند. يادتان باشد هر چه سن فرد بيشتر باشد، کنترل نکردن خشم، پيامدهاي جبرانناپذيرتري برايش خواهد داشت. کودک
3 ساله خشمگين، فقط کجخلقي ميكند اما کودک 8 ساله، هياهو و جنجال راه مياندازد. نوجوان
13 ساله، حتي ميتواند در چنين موقعيتي به بزهکاري گرايش پيدا کند! کنترل خشم براي همه سخت است و اگر خود شما آن را بلد نيستيد، نميتوانيد فرزندتان را تشويق و در اين راه يارياش کنيد. اگر در مقابل كجخلقي کودک 3 ساله يا مقاومت پسر 8 سالهتان براي اطاعت نكردن از دستوري که صادر کردهايد خشمگين ميشويد و او را تنبيه ميکنيد، پيش از هر چيز بايد فکري به حال خود کنيد.
شما بايد آنقدر مسلط باشيد که با مشکل خشم کودک روبرو شويد، او را درک کنيد و صلاحيت خود را در نشان دادن راهحلهاي موجود به اثبات برسانيد. سختگيري خوب است اما پرخاشگري نه! هرگز هيچ بچهاي با خشونت، منظم و مودب نميشود. اگر کودک شما حس کند حق عصباني شدن برايش قائل نيستيد و اجازه ابراز خشم را به او نميدهيد، قطعا بيشتر مقاومت خواهدكرد. قدم اول، درک مشكل او است. دقت کنيد شما با رفتارتان به فرزندتان پيام ميدهيد:
مادر: 3 روزه ازت خواستم اتاقت رو مرتب کني! 10 سالته و خسته شدم بس که بهونه آوردي و طفره رفتي.
پسر: واي! مامان مدام ايراد ميگيريد و نق ميزنيد! من که بچه نيستم، همينجوري با اتاقم راحتم!
مادر: بهتره با زبون خوش حرفمو گوش بدي.
پسر: اصلا چرا من همش بايد بگم چشم؟ اتاق خودمه. همينجوري راحتم! (در را ميکوبد و ميرود.)
مادر: بگذار بابات بياد تکليفمون رو مشخص ميکنم.
البته حالت دومي هم هست و مادر در اينجا با خشم به صورت پسرش سيلي ميزند و ميگويد تا تو خونه من هستي و من دارم همه مخارجت را ميدهم، بايد به خواستههام احترام بگذاري.
پيامي که اين مادر در حالت اول به پسرش ميدهد، اين است که اگر بچهها به اندازه کافي خشونت نشان بدهند، ميتوانند خواسته خود را تحميل کنند. اين پسر ممكن است فكر كند مادرش آنقدر قوي نيست که بتواند از عهده او برآيد و مشکل را حل کند و احتمالا مردها قويترند!
مادر در حالت دوم اين پيام را به بچه ميدهد که کسي که کتک ميزند، هميشه برنده است. او فكر خواهد كرد: «هر چه مادر ميگويد بايد انجام دهم تا روزي که خودم بتوانم از عهده تامين مخارجم برآيم. بچهها هيچ حقي ندارند و قدرت دست بزرگترهاست، من بدبختم!»
اما مادر ميتواند با هوشياري، حمايت به موقع و کنترل به موقع وارد اين داستان شود:
مادر: 3 روزه ازت ميخوام...
پسر: واي، مدام ايراد ميگيريد و...
مادر: حق با توئه! به نظر منم اين راهش نيست که مدام نق بزنم و تو به روي خودت نياري. اينجوري هر دو از دست هم دلخور ميشويم (مادر با احساس همدلي به فرزندش ميفهماند او را درک کرده و حالا بايد براي جلوگيري از خشمي که در وجود هر دوي آنهاست چارهاي پيدا کنند) بايد فکري کنيم. تو چي به ذهنت ميرسد؟
پسر: شما بذارين هر جور دلم ميخواد اتاقم رو مرتب کنم! هي مث بچه كوچيكها هم مواظبم نباشين!
مادر (با خنده و آرامش): با اين راهحلي که دادي مشکل تو حل ميشه اما مال من چي؟ من ميگم اتاق شما بايد مرتب باشه تا مثل هر دفعه که دنبال چيزي ميگردي، من و خودت را اذيت نکني. حالا راهحل بده (مادر در اينجا صلاحيت خود را در حل مشکل نشان ميدهد.)
پسر: ميشه امشب به من کاري نداشته باشيد؟ فردا كه از مدرسه اومدم نصف اتاقو و آخر هفته هم باقي رو مرتب ميکنم. قبوله؟
مادر: به نظرم خوبه اما يه سوال دارم! از کجا مطمئن باشم قولت قوله؟ اينو ميپرسم چون دلم نميخواد از فردا دوباره دنبالت بيفتم غر بزنم.
پسر: اگر به قولم عمل نکردم شما پول توجيبي اين هفته را نديد.
مادر: نه پول تو جيبي 2 هفته چون تو به خودت تخفيف دادي و گفتي فردا و آخر هفته اتاقو تميز ميکني.
پسر: باشه من که قولم مردونه است! (و با هم دست ميدهند.)
پيامها: همه افراد مجازند عصباني شوند ولي بايد وظايف خود را انجام دهند. بچهها هم حق اظهارنظر دارند و ميتوانند با منطق حق خودشان را بگيرند. بايد به قول و قرارها پايبند بود. ميشود با گفتوگوي منطقي با مادر وارد مذاکره شد. او آدم را درک ميکند و ميتوانم براي حل مشکلاتم روي او حساب کنم. خوشحالم که او مادرم است.
جسارت را بياموزيد، نه پرخاشگري را
از ياد نبريم که بايد در کنترل احساسات و رفتار کودکان، اعتدال را رعايت کنيم. يعني در حالي که سعي داريم بچه را از پرخاشگري و تجاوز به حقوق ديگران منع کنيم، بايد بتوانيم در اين سن (مرحله گذر از کودکي به نوجواني 7 تا 13 سالگي) بچهها را به سمت داشتن جسارت لازم و به موقع سوق دهيم.
بيشتر والدين آگاه حتي قبل از اين سن و براي کودکان 3 ساله خود آموزشهاي پيشنياز را آغاز ميکنند و با هدف جايگزين کردن جسارت و جرات مناسب، به جاي خشم و پرخاشگري آسيبزننده، تربيت و پرورش کودک را آغاز ميکنند. اولين جسارت، آموزش مراقبت از خود و محدود کردن تماسهاي نامناسب در مورد بدنشان است (پايهريزي آموزش جنسي). به کودک زير 3 سال هم ميتوان فهماند اجازه ندهد کسي به بدنش دست بزند. آموزش نظافت و کنترل رفتار با پيامهايي چون جيغ نزن! گاز نگير! و... شروع ميشود. اينجاست که بايد با کمک به کودک براي فراگيري هر چه بهتر و سريعتر، مهارتهاي گفتاري او را تشويق کرد به جاي کتککاري، از روش گفتوگو استفاده کند. به کودک بياموزيد به موقع از واژه «نه» استفاده کند و پذيراي پاسخ منفي ديگران هم باشد. (بايد خودتان با او در موقعيتهاي مختلف تمرين کنيد تا ببينيد از کلام به عنوان ابزاري براي مهار خشم استفاده ميکند يا نه. خودتان الگو باشيد و با همسر خود گفتوگو کنيد نه دعوا و پرخاشگري) با آموزش مهار خشم و استفاده به موقع از واژه طلايي «نه» درواقع فرزندتان را از خطرها و آسيبهاي بزرگسالي ايمن ميکنيد (سيگار، برخورد با دوستان بد، موادمخدر، روابط جنسي و...)
بهدليل تفاوت خصوصيتهاي ذاتي بچهها، درك اينکه کجا از کودک انتظار داشته باشيم پرخاشگري خود را مهار کند و چه زماني او را تشويق و حمايت کنيم تا جسورانه پيش برود، مهمترين مشكل والدين است.
بعضي از کودکان براي به دست آوردن جرات و جسارت لازم، به کمک و حمايت والدين نياز دارند، در صورتي که بعضي ديگر بايد تحتمراقبت و کنترل قرار گيرند تا پرخاشگري و بيپروايي را از حد نگذرانند.
شما بايد تفاوت جسارت براي گرفتن حق را با پرخاشگر بودن در زندگي خانوادگي و اجتماعي شفاف و کامل براي فرزندتان توضيح دهيد. اگر اين بلاتکليفي و سردرگمي که گاهي والدين هنگام تربيت کودک با آن مواجه ميشوند براي خود آنها محدودهاي واضح و شفاف نداشته باشد، قطعا در انتقال آن به بچهها هم حس بلاتکليفي و ناتواني براي کودک تداعي ميشود. شما نه فقط در مورد مرز جسارت و پرخاشگري که در مورد مرز همکاري و مشارکت با رقابت ناسالم هم بايد بچهها را توجيه کنيد. چراکه حسادت بعد ديگري از پرخاشگري است. همانطور که ما به سختي سرنوشت خود را ميپذيريم و مدام بيش از آنچه هستيم و داريم ميخواهيم، کودکان ما هم زيادهخواه و حسودند. ما پول بيشتر، شهرت، قدرت، توجه و عشق بيشتر ميخواهيم آنها هم برجستهترين عضو تيم فوتبال، عزيز دردانه معلم بودن، زيباترين بچه کلاس بودن و... را ميخواهند و اگر ببينند آنچه خواهانش هستند در اختيار کودکان ديگر است، دچار خشم و نااميدي ميشوند. يکي از وظايف سخت شما والدين، توضيح اين نابرابري و علت آن به بچههاست. اينکه به بچهها بفهمانيد آدمها از بدو تولد با يکديگر تفاوت دارند و دنيا براي همه فرصتهاي طلايي تدارک نديده، خيلي آسان نيست. براي همين است که بايد حسادت را حسي کاملا طبيعي بدانيم که در همه ما وجود دارد. ما به کسي که آنچه ما ميخواهيم در اختيار دارد، حسادت ميکنيم اما نبايد اين حسد به پرخاشگري و دشمني تبديل شود.
رقابت را بياموزيد، نه حسادت را
وقتي شما به کودک خود ياد ميدهيد رقابت کند نه حسادت و سعي کند خشم ناشي از حسادت را درست مهار کند، درواقع به او چگونگي فرهنگ همزيستي با ديگران را ميآموزيد. متاسفانه بيشتر مشکلات ارتباطي ما بزرگسالان هم بهدليل نداشتن مهارت در کنترل خشم ناشي از حسادت است و چه خوب است آن را به فرزندتان بياموزيد. اگر او اين مهارت را بياموزد، قطعا در هر جايگاه اجتماعي که قرار بگيرد، احساس خوشبختي دروني خواهد داشت و از زندگي سالم خود لذت ميبرد. پس بهدليل عشقي که به فرزند خود داريد، تلاش کنيد هر چقدر سخت و طاقتفرساست، به او ياد دهيد حسادت بد ولي رقابت سازنده است. بچهاي که احساس حسادت کند، کمکم دچار ضعف اعتمادبهنفس و روحيه به علت از بين رفتن اميد و آرزوهايش ميشود و ترس از ميزان پذيرش بهوسيله ديگران همواره او را ميآزارد. ببينيد چطور اين پدر آگاه به دخترش که در 11 سالگي دچار احساس حسادت پس از باخت شده، كمك ميکند. او از مدرسه ميآيد و با گريه به اتاقش ميرود. پدر با احساس همدردي زمينه لازم براي گفتوگو را مهيا ميکند.
اميلي: آخرش بعد از اين همه زحمت، توي نمايش مدرسه نقش اصلي ملکه را دادند به «راشل» چون اون خوشگل و موطلايي است! اين انصاف نيست؛ من سبزه و زشتم. (با گريه)
پدر: عزيزم! واقعا متاسفم نقش ملکه رو نگرفتي. ميدونم خيلي ناراحتي اما اين دليل بازي بهتر او نيست. گاهي يك بازيگر فقط به خاطر همخواني قيافهاش با يك نقش خاص، پذيرفته ميشود. خوشگلي تنها رمز موفقيت نيست.
اميلي: حالا که ميبيني هست. کاش منم مثل راشل بودم.
پدر: ميفهمم چي ميگي. خيلي سخته آدم حسودي نکنه حتي براي منم سخته، ولي ميبيني تو همين هستي، نه راشل. اون به قول تو خوشگله و الان نقش ملکه رو به دست آورده همون چيزي که تو ميخواستياش اما گاهي هم چيزي رو که اون ميخواد تو صاحب ميشي. اين واقعيته عزيزم! هيچ ميدوني تو به خاطر قد بلندت تو تيم جاي اول رو گرفتي؟ يا ميدوني به خاطر صدات تکخوان سرود شدي؟ حالا اگر وقت خودت را با حسادت به او هدر بدي، انرژي کمتري ميمونه که ستاره تيم ورزشي بشي يا بهعنوان ستاره آواز مدرسه بدرخشي. حتي اگر اين حسادت بيهوده را ادامه بدهي، دوستي شما هم خراب ميشه. ميتوانيد دوستاي خوبي باشيد اون ستاره نمايش و تو ستاره تو يه كار ديگر. درباره حرفم خوب فکر کن!
سوي ديگر اين ماجرا، والدين کودکي هستند که به او حسادت شده. ببينيد مادر آگاه راشل به او چه ميگويد:
مادر: راشل! فکر ميکردم امروز خوشحال باشي که نقش ملکه رو گرفتي؟ اين يعني موفقيت. تو ستاره نمايش شدي.
راشل: درسته اما اميلي خوشحالي منو خراب کرد چون او شکست خورد. به من گفت تقصير توئه و ديگه نميخوام ببينمت.
مادر: ميدوني عزيزم! بايد حقيقتي رو بهت بگم. گاهي ما با دوستاي صميمي خودمون در شرايطي قرار ميگيريم که هر دو دلمان ميخواهد يک چيز را به دست بياوريم. نقش ملکه را به تو دادن، همون نقشي که اميلي هم ميخواست. اون اوقاتش تلخ شده و به تو حسادت کرده. شايد اگر برعکس ميشد تو هم حسادت ميکردي.
راشل: نه من مثل اون نيستم. اين چه ربطي به دوستيمون داره؟ فکر نميکردم ازم متنفر بشه.
مادر: عزيزم! بهش کمي فرصت بده! اون به زودي با ناراحتي خودش کنار مياد. سعي کن وقتي کنار هم هستيد، به ملکه شدنت اشاره نکني. اگر فايده نداشت، باهاش حرف بزن و بگو از ناراحتي اون غمگيني. بگو ملکه بودن رو دوست داري و آرزوت بوده ولي دلت نميخواد دوستيتان به خاطر اين چيزها خراب شود.