معمولا همه پدر و مادرها آرزو دارند بچههایشان خوشحال و خوشبخت باشند، خوب رشد کنند و از نظر روانی سالم باشند اما برای این منظور پدر و مادر و خانواده چه سهمی را میتواند بهعهده بگیرد؟ محور این مقاله پا ...
گستره سلامت روان ما ایستا نیست بلکه برعکس مرتبا در حال رشد است و طی زمان طولانی در یک فرایند تبادلی پیچیده میان فرد و محیط اطرافش تغییر می کند. در این میان انتظارات گوناگونی که هر فرد (از خود) دارد حائز اهمیت است.
این انتظارات از یک طرف منشأ بیرونی دارند مثلا پدر و مادر از کودک می خواهند از اصول مقرر شده پیروی کند، در مدرسه باید موفق باشد و انضباط را رعایت کند.
همچنین سایر بچه ها دلشان می خواهد همبازی جالبی(با ایده های تازه) داشته باشند. از طرف دیگر این انتظارات منشأ درونی هم دارند که با هدف ها و باورهای شخصی فرد پیوند خورده است. انسان زمانی می تواند سالم باشد یا سالم بشود که این انتظارات(چه بیرونی و چه درونی)در حد مناسبی برآورده شوند.
هر فردی ابزار متفاوتی در اختیار دارد تا از طریق آنها انتظاراتش را- چه درونی و چه بیرونی - برآورده کند. به عبارت دقیق تر او می تواند این ابزار را هم در محیط اجتماعی(بیرون) و هم در وجود خود بیابد. مثلا کودک از حمایت های پدر و مادر به عنوان ابزاری در محیط اجتماعی استفاده می کند و از ابزار درون او نیز می توان به هوش، قابلیت ها، ویژگی های شخصیتی و وضع جسمانی اشاره کرد.
ابزار درونی فرد در طول زندگی ازطریق ارتباط متقابل میان ویژگی های ارثی او و محیط بیرون رشد می کنند. علاوه براین سلامت روان را هم می توان به عنوان بخشی از ابزار درونی در نظر گرفت. ما هر قدر از نظر روانی سالم تر باشیم راحت تر می توانیم از عهده برآوردن انتظاراتمان برآییم.
بنابراین هراندازه نسبت میان انتظارات و ابزار کودک (برای برآورده کردن انتظاراتش) از تعادل بیشتری برخوردار باشد او بهتر می تواند از عهده برآوردن انتظارات درونی و بیرونی اش برآید و همین امر بر سلامتی روان و رشد همه جانبه او مؤثر است.
در این میان معمولا اگر اختلاف های جزئی میان انتظار کودک و ابزار بیرونی(مثل پدر و مادر) و درونی(مثل قابلیت های او) وجود داشته باشد که با کوشش آن را حل و به عنوان چالش تجربه کند، به رشد او کمک خواهد کرد اما برعکس اختلاف های بزرگ و عمده میان انتظارات- بیرونی و درونی - و ابزار - بیرونی و درونی- طی زمان طولانی به مشکلات رشد منجر می شود.
حال اگر از کودکی در مدرسه یا خانواده بیش ازحد( یا کمتر) توقع داشته باشیم و به نیازهایش به اندازه کافی توجه نکنیم او به مرور زمان از نظر روانی یا احتمالا جسمانی هم، بیمار می شود.
خانواده باید چه شرایطی داشته باشد تا بتواند کیفیت سلامت روان فرزندش را ارتقا دهد؟
به طور کلی به 2نکته اشاره می کنیم:
- متناسب با کودک ازاوانتظار داشته باشیم.
- نیازهای او را برآورده کنیم.
1.انتظارات متناسب با توانایی کودک
در درجه اول خانواده و به خصوص پدر و مادر باید مطمئن باشند کودک می تواند از عهده انتظاراتی که محیط بیرون از او دارد، برآید؛ یعنی انتظارات، متناسب با سطح رشد و کارایی او باشد. همچنین برای او امکاناتی فراهم کنند تا موفقیت را تجربه کند.
تناسب میان انتظارات از کودک و ابزاری که این انتظارات را برآورده می کند از راه های مختلفی دست یافتنی است اما آنچه در این خصوص اهمیت دارد این است که انتظارات بیرونی با کودک سازگار باشد. به طور مثال مدرسه ای که برای کودک انتخاب می کنیم یا برنامه ای که برای اوقات فراغت او در نظر می گیریم باید متناسب با کودک باشد.
به عبارت دیگر وقتی با تدوین برنامه ای بسیار شلوغ، از کودکمان بیش از اندازه انتظار داشته باشیم و یا وقتی همزمان سرگرمی های زیادی برای او در نظر بگیریم، دیگر فرصتی برای خودانگیختگی او باقی نمی ماند.
برعکس آن هم، امکان دارد؛ یعنی وقتی کودک تحریک کمی از طرف محیط دریافت کند، این هم مانند انتظارات بیش از حد برای او مشکل ساز می شود.
ایجاد تعادل میان انتظارات و ابزار(برآوردن آن)از طریق تقویت ابزار درونی کودک نیز امکان پذیر است. از آنجا که تعامل ها در خانواده و (کلا) ساختار زندگی خانوادگی به طور عمده روی رشد ذهنی، عاطفی و اجتماعی کودک تأثیر می گذارد، پدر و مادر می توانند برای تقویت ابزار درونی فرزند خود، به رشد او در این حوزه ها کمک کنند.
بچه ها از این طریق(تقویت منابع درونی) توانایی پیدا می کنند تا از عهده انتظارات زیاد مثلا در حوزه مدرسه بر آیند.علاوه بر این خانواده می تواند ابزار بیرونی کودک را نیز تقویت کند به این صورت که شرایطی فراهم کند تا او بتواند بر انتظارات بیرون غلبه کند. مثلا موقع مشکلات، پدر و مادر از کودکشان از راه های مختلف حمایت و برای او وقت صرف کنند.
وقتی کودک با همسن خودش مشکل پیدا می کند، پدر و مادر می توانند بهترین هم صحبت- مخاطب برای او باشند. درخصوص مشکلات مدرسه می توانند به کودک جرأت ببخشند و در مورد تکالیف مدرسه با او گفت وگو یا تمرین کنند.
2.برآوردن نیازهای کودکان
دومین نکته به شرایط- اوضاع محیط خانواده اشاره می کند که باید در آن نیازهای کودک به شکل مناسبی برآورده شود اما چه نیازهایی؟ هر انسانی نیازهای متعددی دارد که اهمیت آنها فرد به فرد فرق می کند. علاوه براین با بالا رفتن سن این نیازها تغییر می کنند.در هر صورت با یک نگاه کلی و اجمالی فهرست نیازهای انسانی را به قرار زیر شرح می دهیم:
اساسا نیازهای فیزیولوژیک ما تغذیه، خواب کافی، تحرک و... است و معمولا پدر ومادرها باید این نیازهای بنیادی فرزندانشان رابه ویژه در سنین کودکی آنها برآورده و آسایش آنها را تأمین کنند.البته نیازهای بچه ها فراتر از نیازهای فیزیولوژیک است.
کودکان و همچنین نوزادان شدیدا به دلبستگی، تعلق خاطر و نزدیکی عاطفی نیاز دارند؛ یعنی آنها می خواهند احساس امنیت کنند و خواهان حضور و نزدیکی افراد مهم(مادر، پدر، پرستار و...) هستند. چگونگی برآوردن نیازهای تعلق خاطر، بستگی به سن کودکان دارد، هرچه کودک کم سن تر باشد ارتباط جسمی با او اهمیت بیشتری دارد.
وقتی کودک بزرگ تر شود نیز این موضوع اهمیت پیدا می کند که او مطمئن باشد افراد نزدیک به او، قابل دسترس هستند.
وقتی اعضای خانواده با هم مشارکت داشته باشند و با هم بودن و به هم تعلق داشتن را تجربه کنند نیاز به تعلق خاطر برآورده می شود. مثلا وعده های غذایی را به طور منظم باهم بخورند یا با هم بازی کنند.
در این میان - حداقل نزد بچه های بزرگ تر- کیفیت با هم بودن از مدت زمانی که با هم سپری می کنند مهم تر است.درخصوص با هم بودن فراموش نکنیم که بچه های کوچک نیاز به توجه دارند. آنها مایلند مورد توجه دیگران قرار گیرند و همچنین احساس ارزشمندی و تعلق خاطر را تجربه کنند.این احساس ارزشمندی به آنها کمک می کند توجه و اطمینان به خود را رشد دهند. همچنین بچه ها می خواهند اثر گذار باشند و به خواسته هایشان توجه شود.
البته منظور این نیست که با هر خواسته کودک موافقت کنیم. برعکس، بچه ها بهتر است این امر مهم را یاد بگیرند که چنین امکانی وجود ندارد همیشه آرزوهایشان برآورده شود بلکه کودک باید صبر کردن را بیاموزد. آنچه اهمیت دارد این است که به کودک نشان دهیم به نیازهای او توجه می کنیم.
در این خصوص چندین راه وجود دارد: یا به خواسته های او مستقیما ترتیب اثر بدهیم یا گزینه دیگری پیدا کنیم یا بسته به سن کودک برای او توضیح دهیم چرا آن مورد، عملی نیست. کودکی که بفهمد به خواست و آرزوهای او توجه می شود دیگر برای جلب توجه نمی جنگد و به تدریج احساس رضایت و آرامش بیشتری می کند.
نیاز به تشخیص موقعیت و امنیت هم از اهمیت زیادی برخوردار است. از آنجا که کودکان مایلند دنیای اطراف خود را درک کنند وقتی دیگران پدیده ها را برای آنها توضیح دهند، این امر بسیار ساده تر می شود. مثلا اشیا را به نام صدا بزنند و به آنها کمک کنند تا آنچه را می بینند طبقه بندی کنند.
وقتی در زندگی روزمره بچه ها، نظم و ساختار خاصی وجود داشته باشد تا از طریق آن بتوانند رویدادها و روند آنها را بهتر بفهمند و خود را با آنها وفق دهند، نتیجتا با قواعد و مرزها آشنا می شوند و منطقی بودن را تجربه می کنند. در این خصوص آنچه اهمیت دارد این است که رفتار افراد نزدیک با کودک قابل پیش بینی باشد.
اگر انسان بزرگسال مکررا به دلایل نامعلوم عصبانی شود و یا احساساتی را از خود بروز دهد که برای کودک قابل درک نیست، کودک احساس نگرانی(عدم امنیت) می کند. همچنین رفتار دیگر اعضای خانواده با یکدیگر بر احساس امنیت کودک تأثیر می گذارد. هر قدر برخوردها در داخل خانواده آرام تر و حاکی از احترام بیشتر باشد، کودک احساس امنیت بیشتری می کند.
بنابراین عاقلانه این است که اختلاف های پدر و مادرها در مقابل چشم و گوش کودکان اتفاق نیفتد. به خصوص وقتی آنها به اندازه ای کوچک باشند که نمی فهمند اوضاع از چه قرار است.
نیاز بعدی کودک نیاز به اکتشاف است. کودکان نسبت به دنیای اطرافشان کنجکاو هستند و مایلند دنیای اطراف را بشناسند و آن را بررسی و کشف کنند.
وقتی تنوع در زندگی کودک نباشد و امکانات کمی برای اکتشاف او وجود داشته باشد، زندگی کودک یکنواخت می شود. بنابراین وقتی امکانات در اختیار کودکان قرار دهیم موجب می شود کشش درونی کشف کردن را به شکل سازنده ای تجربه کنند، عطش آنها به دانستن ارضا شود و از توانایی یادگیری بهره برند.
چگونگی این امکانات به سن و علاقه کودک بستگی دارد. از آنجا که هر کودکی ویژگی های مخصوص به خود دارد، خود نیز تأثیر مهمی روی رشدش می گذارد.
به دلیل این ویژگی ها هر یک به بازی های خاصی علاقه نشان می دهند، بعضی فعالیت ها را بیشتر از بعضی دیگر دوست دارند، به طرف آدم های خاصی می روند یا به میزان معینی خواهان مهر و محبت و توجه افراد نزدیک هستند. در واقع کودکان از زمان تولد منحصر به فرد و دارای نقاط ضعف و قوت مخصوص به خود هستند.
نیاز به خودشکوفایی نشانگر میل آنها به پرورش توانایی ها و نقاط قوتشان است تا بتوانند طبق طبیعت و نیازهای خود زندگی کنند.به این ترتیب وظیفه پدر و مادر این است که فرزند خود را با توانایی ها و ضعف هایش همان گونه که هست بپذیرند و به آزادی عمل او توجه کنند.
به عبارت دیگر فضایی برای رشد توانایی های کودک فراهم کنند؛ یعنی از یک سو از توانایی هایش حمایت شود و از سوی دیگر ضعف ها را شناسایی و از رشد بیش از حد آنها جلوگیری کنند.
در مجموع می بینیم برای خانواده امکانات گوناگونی وجود دارد تا بتواند کیفیت سلامتی روان کودکان را ارتقا دهد. از آن گذشته وقتی نگاه ما به نیازهای کودکان معطوف باشد، تعلیم و تربیت امر ساده تری به نظر می رسد.
مثلا به جای عصبانی شدن از نق زدن بچه، توجه کنیم چرا او این کار را می کند؛ یعنی درخصوص کدام نیاز او کوتاهی کرده ایم. این زاویه دید موجب ایجاد نگرش حل مسئله و برخورد سازنده با موضوع می شود.