کنش و تاثير اين اين فرآيند ايجاد امينت رواني است. سيستميتنظيم کننده که در درون فرد وجود دارد. هدف آن تنظيم رفتارهايي است که موجب نزديکشدن و برقراري تماس با فردي است متمايز و حامي که تکيه گاه ناميده مي شود...
آنچه که مسلم است نتيجه عمده کنش ميان مادر و کودک ايجاد نوعي دلبستگي عاطفي بهمادر است. کنش و تاثير اين اين فرآيند ايجاد امينت رواني است.
دلبستگي عبارتست از
سيستمي تنظيم کننده که در درون فرد وجود دارد. هدف آن تنظيمرفتارهايي است که موجب نزديک شدن و برقراري تماس با فردي است متمايز و حامي که تکيهگاه ناميده مي شود. البته هدف اين سيستم در فرد وابسته، از لحاظ رواني معطوف بهايجاد احساس امنيت است. در حقيقت دلبستگي ميان مادر و کودک مانند بندي نامرئي ايندو را به هم وصل ميکند. اين موضوع کشف علمي تازهاي نيست و اساسا بخشي ازتجربههاي بشر محسوب ميشود. وقتي مشاهده ميکنيم، مادرها چگونه با تمام وجود ازکودکشان مراقبت ميکنند و چگونه کودکان با همه حواسشان به مادر دلبسته هستند، بهرابطه بيمانند و غيرقابل مقايسه ميان مادر و کودکش پي ميبريم. به بيان ديگردلبستگي پيوند عاطفي نيرو مند بين دو فردي ميباشد که بوسيله عاطفه دو جانبه واشتياق در جهت ابقا اين پيوستگي مشخص شده است.
در حقيقت علايم دلبستگي کوک به مادر در سه پديده مشهوداست
اولاينکه تکيهگاه(مادر) بهتر ا هر کس ديگري مي تواند کودک را آر ام کند.
دومکودکان براي بازي يا حرفزدن بيش از هر کس ديگري به سراغ تکيه گاه(مادر) خود مي روند.
سوماينکه کودکان در حور مادر خود کمتر ترسيده واحساس ارامش بيشتري مي کنند.
جان بالبي روانشناس انگليسيازطريق آزمايش ثابت کرد که رفتار بهخصوصي به شکل دلبستگي، در کودکان وجود دارد کههميشه پس از قطع ارتباط آنها با مادر فعال ميشود و بروز ميکند. همچنين يکي ازهمکاران جان بالبي به نام مري انزورث توانست با پژوهشهاي خود ثابت کند که مادرهاقادرند استرس فرزندان خود را کاهش دهند يا به آن بيفزايند.
او ابتدا به 3نوع دلبستگي ميان مادر و کودک اشاره کردهاست
دلبستگي ايمن
در اين نوع پيوند، کودک ميتواند از راه ارتباط جسمي با مادر آرامشپيدا کند. سطح هورمونهاي استرسزا پايين ميآيد و پس از مدتي دوباره احساس خوب وراحتي دارد.
کودکاني که در سالهاي اوليه همزيستي تنگاتنگ با مادر، نياز آنهابه دلبستگي برآورده نشده نميتوانند مطابق با سن خود براي مشکلاتشان راه حل پيداکنند
دلبستگي دوسوگرا(متزلزل) و ناايمن
در دلبستگي دوسوگرا کودک دچار کشمکش ميشود که آيا مادر خود منبعاسترس است يا منبعي است که استرس را کاهش ميدهد (چون رويه مادر در مراقبت از کودکيکسان نيست. گاهي در پاسخدهي به کودک حساس است و گاه به او بياعتنايي ميکند). دراين موارد دوباره آرام کردن کودکي که فشار رواني (استرس) به او وارد شده، بسيار سختاست. او حتي در مقابل ارتباط جسمي با مادر از خود مقاومت نشان ميدهد، زمانطولانيتري گريه ميکند و ميزان هورمونهاي استرسزا به سطح طبيعي برنميگردند.
دلبستگي گريزان(اجتنابي) و ناايمن
در اين نوع دلبستگي کودک شديدا مادر را بهعنوان منبع استرس تجربه ميکند ونميتواند ميزان استرس خود را از طريق ارتباط با مادر کاهش دهد. در واقع نياز بهارتباط با مادر را به شدت احساس ميکند اما بهدليل تجربههاي منفي و سرخوردگي- هنگام تلاش براي پيوندجويي با مادر- از او گريزان است و اغلب محتاطانه تسليم اوضاعميشود.
نقش مادر در کيفيت دلبستگي کودک
بررسيهاي انجام شده، عوامل موثر بر دلبستگي کودک- مادر را به گونهاي اساسي برويژگيهاي مادر متمرکز مينمايد .بالبي بيان ميکند که مادر يک نقشرهبري تعيين کننده در ماهيت يا الگوي رابطه دلبستگي دارد.
مادران داراي کودکان با دلبستگي ايمن در مراقبت از فرزند خود روش صبورانه وصميميدارند، به نشانهها، علامتها و نيازهاي کودک خود حساس بوده و به خواستههاياو پاسخهاي سريع، مناسب وقابل اعتماد ميدهند، رفتار آنان باکودک همراه با نشاطومحبت ميباشد و از مراقبت ونگهداري وي لذت ميبرند. ويژگيهاي بارز مادران دارايکودکان بادلبستگي ايمن به اين قرار است: اعتماد به نفس، سلامت جسماني ورواني، همدلي، اجتماعي بودن، رفتار معقول وبر انگيزنده و حمايت از کودک.
کودکان با دلبستگي ناايمن حساستر ميشوند و ازمشکلات ميترسند و موقع مواجه شدن با آن احساس ضعف و عدم کفايتميکنند.
مادران کودکان با دلبستگي ناايمن در تعامل با فرزندان خود داراي روشي تند، خشنوعاري از حساسيت به علامتها ونيازهاي کودک ميباشند، اينگونه مادران با بد زبانيکودک را طرد کرده و نسبت به او سهل انگار ودر عين حال سخت گير هستند و تواناييسازگاري با مسائل و مشکلات جديد کودک خويش را ندارند.
** به طور کلي به منظور پديد آييدلبستگي ايمن کودک به مادر، برخي کيفيتها وکنشهاي متقابل اجتماعي کودک و مادربيشترين اهميت را دارند که عبارتند از:
حساسيت، همگامي، کنش متقابل، حساس بودن و پاسخ گويي مادر در برابر نيازهاي کودکورفتارهاي او اعم از گريه، خنده، يا تبادل کلامي. مادراني که در امور مربوط به کودکواکنش مثبت و سريع نشان ميدهند، بين خود و فرزند مراودات لذت بخش ايجاد مينمايندکه با خلق و خوي و تواناييهاي شناختي کودک تناسبت دارد.جنبه فهم کنش همراه باحساسيت، توانايي مادر در هماهنگي با رفتار وحرکات کودک ميباشد. گرمي، حاميبودن وملاميت داشتن. مادراني که هنگام راهنمايي کودک با لحن آرام با او حرف ميزنند ودرواقع مناسب رفتار کودک را با حرفهاي دلنشين تحسين ميکنند.
مطالعات جديد درباره دلبستگي ميان مادر وکودک
با بهبود بخشيدن به روشهاي تحقيق، مطالعات درباره فرضيه دلبستگينسبت به ساير موضوعات به مرور برتري پيدا کرد و موجب شد به ماهيت آن در 2سال اولعمر کودک نگاه دقيقتري شود:
*دلبستگي ميان مادر و کودک از زمانبارداري او شروع ميشود و کودک در اين دوره نسبت به روحيه و احساسات مادر بسيارحساس و تأثيرپذير است.
* چگونگي روند زايمان و مراحل پس از آنتأثير بهسزايي بر نگرش مادر نسبت به فرزند خود دارد؛ مبني براينکه او فرزندش را باعشق ميپذيرد يا او را موجودي ميداند که پديدآورنده همه دردهاي اوست. بنابراينآمادگي مادر براي بچهدارشدن و آگاهي او درباره موضوعات بارداري، زايمان و مراحل پساز تولد کودک بسيار حائز اهميت است.
* کيفيت دلبستگي ميان مادر و کودک باپدر و کودک تفاوت دارد.
* اولين ساعت پس از تولد کودک، مرحلهبسيار حساسي براي شکلگيري دلبستگي ميان مادر و کودک است.
جان بالبي - در ادامه مطالعاتش- با توجه به نظم موجود در روند رشد انسان به ايننتيجه رسيد که دلبستگي ميان مادر و کودک به صورت يک الگوي دروني بر رابطههاي مهم وعاطفي انسان در زندگي آيندهاش تأثير ميگذارد و اين امر در
رواندرمانيها نيز ثابت شده است؛ به همين دليل ما در روان درماني معمولا مشاهدهميکنيم:
* افراد در انتخاب شريک زندگيناخودآگاه بهدنبال کسي ميگردند که بارديگر رابطه حاکي از سرخوردگي با مادر را بااو از سر بگيرند.
*آنها ميخواهند همه نيازهايي را کهاز طرف مادرشان برآورده نشده در ارتباط با فرزندانشان جبران کنند.
*براي اين افراد تضادهايي که دردلبستگي با مادر تجربه کردهاند در ارتباط با رئيس و همکاران (و بهطور کلياطرافيان) تکرار ميشود.
مادراني که در امور مربوط به کودک واکنش مثبت و سريع نشان ميدهند،بين خود و فرزند مراودات لذت بخش ايجاد مينمايند که با خلق و خوي و تواناييهاي شناختي کودک تناسبت دارد
طبيعتا برعکس آن هم صادق است؛ يعني دلبستگي ايمن به مادر نيز در شکلگيري روابطآينده فرد تأثير ميگذارد. کسي که تصوير باثباتي از مادر در روانش حک شده، تصويريکه حاکي از محبت، تسلي خاطر، تفاهم، اطمينان و عشق باشد، جذب افرادي نميشود کهترسو و بدبين هستند و به خود اطمينان ندارند. او ديگران را درگير مشکلات رواني خودنميکند بلکه آگاه است چگونه به خود کمک کند و ميداند کجا مسئوليتش آغازميشود.
از آنجا که دلبستگي ميان مادر و کودک سهم عمدهاي در رشد يک انسان سالم دارد،بهطور طبيعي نيز ايمن شده است؛به عبارت ديگر وقتيهمه چيز تا حد امکان در مسير طبيعي پيش رود، رفتار مادر و کودک مانند قفل و کليد بايکديگر متناسب ميشوند.اما براساس تجربههاي رواندرماني آنچه بهسختي قابل جبران است، (اثرات) رويدادهاي حاکي از ضربههاي روحي است که افراد دردوران کودکي تجربه کردهاند؛ به عبارت ديگر زماني دلبستگي آسيب جدي ميبيند و بهسختي قابل درمان ميشود که فرد در کودکي ضربه يا ضربات روحي- رواني را تجربه کردهباشد.
هر قدر کودک بيشتر خود را به لحاظ عاطفي به مادرنزديک کند، فاصلهاي که مادر ميان خود و کودکش ميسازد بيشتر ميشود.ترس از تنها ماندن، عصبانيت، يأس و نهايتا نفرت از خوداحساساتي هستند که در کودک باقي ميماند. ضربه روحي در نظام دلبستگي زماني پديدميآيد که در نظام دلبستگي جرياناتي اتفاق بيفتد که با خود دلبستگي در تضاد باشد؛مثلا مادري- بهدليل مشکلات رواني- اقدام به قتل فرزندش کند. در اين موارد ترس،سردي احساسات، نفرت، احساس گناه و شرم در کودک به جا ميماند و اغلب به سردرگمي درعواطف و احساسات منجر ميشود.
فرآوري: مريمعطاريان
بخش خانواده ايرانيتبيان